هزارهها و بیستسال فرصتسوزی در جمهوریت؛ هنوز زمان برای جبران باقیست ـ مجلهی اورال
بخش پایانی
چنانچه بیستسال جمهوریت در افغانستان در مرحلهی آزمون قرار داشت و سرانجام با ناکامی مطلق سقوط کرد، هزارهها همچنان دستخوش امید و اتفاقهای ناگوار بود. از سالهای نخستین جمهوریت تا کشتار سیستماتیک، هزارهها از ستیغ امید به چالهی ناامیدی در جستوخیز بودند. از سویی چون هزارهها به نسبت قومهای دیگر در افغانستان زودتر مستعد روحیهی انتقادی شدند، نتوانستند روی دیگر سکهی سیاست قبیلوی را به خوبی محاسبه کنند. آنان رها شده از بند محرومیت چندینساله در افغانستان، یکباره بدون محاسبهی گذشته و هموار کردن مسیر آینده، حرکت کردند. بنابراین هزارههاییکه در اطراف زندگی داشتند، از اقوام دیگر جز نام و استخوانبندی مشخص صورت و صفتهای رفتاری، چیزی خاصی به چشم سر ندیده بودند. این رویه، هزارهها را مستعد سواستفاده به نمایش گذاشتند، چنانچه در طول بیستسال جمهوریت، در زمانهای انتخابات، بانک رای؛ اما به مثابهی سیاهیلشکر و در زمانهای فشارهای سیاستخارجیها، در حد یک مشاور «حسب لزومدید» بودند.
هزارهها در نظام جمهوری هرچند تلاش کردند، نتوانستند در وزارتهای کلیدی افغانستان وزیر معرفی کنند. به طور نمونه، ریاست امنیت ملی، وزارت دفاع، وزارت مالیه، وزارت داخله و... هرگز برای هزارهها نمیرسید، هرچند که در این حوزهها دارای نیروی مسلکی هم بودند؛ اما ساختار سیاسی در افغانستان، حتا چوکیهای وزارت را تقسیمبندی کردهبود که بر اساس آن، در راس وزارتهای کلیدی باید غیر از هزارهها قرار میگرفتند. اما این بدان معنا نبود که هزارهها از این خلا در سیاست تعریفشده در افغانستان رنجور نباشند و از جمهوریت بدبین نشوند. با تمام چشمانداز تاریک در سیاست افغانستان تلاش کردند تا هم در آبادانی کشور سهیم باشند و هم در راس مسوولیتهای معتبر قرار بگیرند؛ اما همواره با مشکل مواجه میشدند، مشکلی که جز سیاستهای متعصبانهی قبیلوی چیزی دیگری نبود.
اما هرچه در افغانستان در طول بیستسال رفت و هزارهها هم به عنوان قشر اجتماعی بزرگ و دخیل در امور کشوری، همهچیز را نباید تمام شده تلقی کنند. بنابرتعبیری از دل هر هرجومرجی فرصتی نیز در آن نهفته است، هزارهها همچنان با دید مثبت میتوانند از وضعیت پیشآمده برای جبران، برای باور شدن و برای تغییر مثبت در آینده استفاده کنند.
اساسیترین فرصتهاییکه برای هزارهها از شکست جمهوریت در افغانستان دمدست میدهد، یکی ایناست که تکتک هزارهها، به شمول سردمداران غیر هزارگی، مروری بر فعالیتها و زندگیشان زیر سایهی جمهوریت در بیستسال گذشته داشته باشند. ببینند در کجاهای زندگی و کار در نظام جمهوریت پایشان سست شدهاند و نتوانستهاند، از فرصتها به خوبی استفاده کنند. دقیق بررسی کنند که در کدام موقعها زمانیکه دستشان برایفرصتسازی باز بودند، یا به بهانهی تنبلی و یا هم به نسبت ملاحظههای سیاسی دریغ کردند. با اینوجود، حالا که از سقوط جمهوریت و سکوت بیپیشینهی هزارهها بیش از پنجماه میگذرد، باید بهترین فرصت گردآوری خاطرات زندگی در طول بیست سال گذشته باشد. سران سیاسی هزاره باید یادداشت در مورد فعالیتهایشان را سرلوحهی کار شان در حال حاضر قرار بدهند و دقیقن به عنوان رهبران قومی، اشتباههای خود را پیدا کنند و گرنه قضاوت تاریخ بیرحمانه خواهد بود و آنگاه فرصت جبران از آنان گرفته خواهد شد.
مورد بعدی در جبران فرصتهای از دسترفته، اتحاد و همدلی هزارههاست. اگر هزارهها هوشیار باشند، دودستگی و تفرقه بین این مردم، یکی از اساسیترین درسهای دورهی جمهوریت برای هزارههاست. همینطور سیاسیون این قوم به عنوان نمایندههای سیاسی و رهبران قومی هزارهها هرگز حساسیت سیاست زیر سایهی اندیشههای متعصبانهی قبیلوی را درک نکردند و بیش از هر مورد به سیالداری میان خود پرداختند. هرچند مرجع سیاست همه اغلب بابه مزاری بودند؛ اما مزاری را به میزان اختلافها در کسب منافع شخصی، تکهتکه و پارچهپارچه کردند و از آب گلآلود در پی کسب ماهی مقصود بودند. بنابراین سیاسیون این دوره به عنوان تجربههای شکستخورده در سیاست هزارگی، هم منبع درس برای خود آنهاست( البته اگر هر کدام از این سیاسیون تصمیم داشتهباشند که ادامهی زندگی شان را به عنوان سیاستمداران کارکشته و کاربلد در جامعهی افغانستان، به خصوص جامعهی هزاره ادامه دهند. در غیر آن اگر تصمیم بر تغییر نداشته باشند، همان آش است و همان کاسه و مردم باید انتظار از این سیاسیون به عنوان قومی را به کلی باید فراموش کنند. هرچند تا کنون آنها به نام رهبر قومی نام خوش در جامعهی هزاره ندارند، با آنهم عدهای هستند که هنوز آن دو را رهبر میخوانند و این واقعیت را نباید نادیده گرفت.) و هم راهی برای تشکیل صنفهای سیاسی برای هزارهها در آینده به شمار میرود. کافیست راههای خطا و کارهای ناصواب سیاسیون درست و همهجانبه بررسی شود و سپس به عنوان یک تجربه، برای عرضوجود دوباره اقدام شود.
مورد اساسی که جامعهی هزاره در طول بیستسال از نداشتن آن رنج میبرد و در بسیاری موارد، هزارهها را در حاشیه کشانده بود، آموزش معتبر و معیاری است. منظور از آموزش معیاری، ادامه دادن به سنت آموزشی مانند گذشته نیست که جمعی برای فراگیری دانش دینی به مدرسههای دینی در کشور مصروف میشدند و یا هم در مدرسههای دینی خارج از کشور، به خصوص ایران و بعضا عراق میرفتند. اینبار باید معیار آموزش برای جامعهی هزاره، دانش بهروز و معتبر در دنیا باشد. هزارهها باید نسبت شان را با دانش دینی سنتی مشخص کنند و راهی برای رسیدن به منابع آموزشی معتبر در حال حاضر پیدا کنند. هزارهها باید در بیستسال آینده مشخص کنند که باید چند هزار نفر در بخش انجنیری کمپیوتر و تکنولوژی مختصص باید داشته باشند، باید در این بازهی زمانی مشخص کنند که در چند سال آینده چند صدهزار نفر اقتصاددان و کارآفرین در سراسر دنیا داشته باشند. غم از دست دادن خانه و زندگی در افغانستان نباید برای هزارهها گران تمام شود. هزارهها باید روی زندگی در جامعهی جهانی وظرفیت های جهان متمدن متمرکز شوند و از آن جامعهی هزارگی را به شکوفایی برسانند.
در کنار آموزش معتبر، هزارهها باید تخصص لازم در بخشهای مورد نیاز در دنیا را فرا بگیرند. این زمینه در قدم نخست برای آنعده از همه افغانستانیها و منجمله هزارههایی که در طول سالهای گذشته از افغانستان رفته بودند و یا با استفاده از وضعیت پیشآمده از کشور خارج شدند، فراهم است. آنان باید با جامعهی مدرن کشورهای میزبان یکی شوند و دانش لازم را به هدف شکوفایی کشورشان فرا گیرند. مگر نه اینکه فراموش کنند که در افغانستان هم میراث و آیندهای دارند؛ اینکار دقیقن مرگ تمدن هزارگی است که امید است مد نظر باشد. (البته این توصیهها شامل حال تمام مردم افغانستان در خارج میشود، اما چون در این متن بحث روی هزارهها منحیث یک مردم آسیبپذیر است. لذاست که اینجا به تکرار از هزارهها نامبرده شده است.)
در کنار دانش معتبر و تخصص لازم در بخشهای مورد نیاز، هزارهها باید شکوفایی وضع اقتصادی جامعهی هزاره را نیز مدنظر داشته باشند. این مورد چندان دور از امکان نیست وقتی درصدی قابل ملاحظهی هزارهها با دانش روز و تخصص لازم مزین باشند، پول درآوردن کاری سخت نیست؛ اما دانش استفاده و به کارگیری از آن همچنان باید بالا رود. هزارهها باید به این بیندیشند که کنار آمدن با طالبان و قرار گرفتن در صف افراد کاری و اجرایی "نظام امارت اسلامی"، مشکل هزارهها را حل نمیکند. از سویی نظام طالبانی با وجود مخالفتهای آشکار جامعهی جهانی و فقدان محبوبیت داخلی در میان مردم افغانستان نمیتوانند برای مدت طولانی دوام بیاورند. پس باید از همین اکنون باید آغاز اساسیترین زمان برای جبران گذشته و ساختن آینده برای هزاره باشد.
با وجود وضعیت پیشآمده، ناگزیر خواهند بود که هزارهها نسبت خود را با کشورهای همسایه به خصوص ایران مشخص و باز تعریف کنند. کشوریکه از آن، هزارهها در طول سالها به نسبت مذهب مشترک و زندگی به عنوان مهاجر در آنجا، بیش از هر گروه قومی دیگر مهر جاسوسی بر پیشانهی شان حک میشدند. ولی در حقیقت هر گروهی قومی دیگر تا کنون حمایت های مادی و نظامی اساسی و تاثیر گزار از ایران کسب کرده اند به جز از گروهای هزارگی بنابرین هر کشوری که ظرفیت در آن موجود باشد باید برای هزارهها محل آموزشهای بنیادی واقع گردد و در راستای منافع اقتصادی میزبان و میهمان باافتخار در آنجا زندگی خود را وقف یادگیری و بالا بردن وجههی زندگی عصری و مدرن کنند.
یکی از موردهاییکه به عنوان موتور محرکه برای هزارهها باید به آن توجه شود، «حساسیت» است، هزارهها باید در کنار رویکرد مدنی حساس شوند. این حساسیت به مثابهی رویکرد متعصبانه ای سنتی گروهای تمامیت خواه پشتونها ( همچون طالبان، غنی و دارودسته و امثال آنان) در افغانستان در مواجهه با دیگران نباید باشد. این حساسیت باید در راستای تغییر مثبت برای هر فرد هزاره به مثابه ای یک انسان تحت ستم تزریق شود. هزارهها باید برای تغییر افغانستان و ساختن پربار جامعهی هزارگی حساس شوند. وقتی هزارهها در کسب دانش روز، در بالابردن تخصص در تضمین میزان درامد کافی و بالابردن وضع اقتصادی جامعهی هزاره تلاش کردند، حساسیت شان معنادار میشوند و آنگاه در وضعیت خوب و پرستیج معتبر، همگرایی با دیگران نیز معنادار میشود. بنابراین هرچه از ندانمکاریهای بیستسال گذشته بر شانههای هزارهها سنگینی میکند از آن به عنوان درسی از گذشته، برای جبران آن در ساختن آیندهی متفاوتتر از گذشته تلاش کنند.
پایان