فاجعهی افشار پس از سه دهه؛ قضاوت نخبگان و نویسندگان امروز در مورد این تراژیدی انسانی چیست؟
از قتلعام و فاجعهی خونین افشار ۲۹ سال میگذرد. این تراژیدی در ۲۲ دلو ۱۳۷۱ در شهرک کابل اتفاق افتاد.
بهمناسبت بیستونهمین سالگرد فاجعهی افشار مجلهی اورال نظریات برخی از نویسندگان و صاحبنظران را گردآوری کرده است.
سهیل سنجر، نویسنده و روزنامهنگار:
روایت افشار یک روایت برساخته نیست. در افشار جنایت صورت گرفته و جنایت وحشتناک و نابخشودنی. ما باید به رنج و ستمی که بر مردم مظلوم و بیچاره افشاری زیر هر نام و عنوان و از جانب هرکسی که صورت گرفته باید اعتراف کنیم و حداقل کاری که میتوانیم از بازماندگان قربانیان دلجویی کنیم، به رنج شان اعتراف کنیم و نگذاریم فاجعه ننگین و خونینی چون افشار بار دیگر تکرار شود.
پینوشت: من اینجا عمدن از جنایات دیگر نام نمیبرم تا انحراف به وجود نیایید و یا سالگرد فاجعه افشار تحت تاثیر مسایل دیگر قرار نگیرد، کاری که متاسفانه عدهای خواسته و ناخواسته انجام میدهند تا توجه را از اصل مساله به حواشی منحرف کنند. در سالگرد فاجعه افشار، تنها باید به افشار بیاندیشیم و به حجم آن جنایت عظیم.
عبدالشهید ثاقب، نویسنده و تحلیلگر:
"بسیار خوب است که روزی یک کمیسیون حقیقتیاب تشکیل گردد و قضیه افشار را بیطرفانه بررسی کند.
آشتی تاجیک و هزاره بدون پرداختن به افشار ممکن نیست. انکار نمیتواند راه حل باشد، فقط باعث آن میشود که قربانی به صورت مضاعف احساس قربانیشدن کند. به رسمیتشناسی شر و اعتراف به آن تنها راه التیامبخشی به دردها و رنجهای مردم ما است. به این در ادبیات سیاسی و حقوقی "عدالت شفابخش" نیز میگویند."
محمد قاسم وفاییزاده، وزیر پیشین اطلاعات و فرهنگ:
تداوم جنایت های مقدس و نهیب تاریخ!
تاریخ معاصر افغانستان پر است از جنایت هایی که همچنان در ذهن بسیاری مقدس مانده اند و هنوز در روشنایی عدالت و انصاف قداست زدایی نشده اند. جنایت های تاریخی در پندار دو سویه ظالم و مظلوم با فهم قومی جنایت تفسیر شده است. اتنوناسیونالیسم نهفته در مقدس سازی این جنایت ها، همواره سایه سنگینی بر مناسبات اجتماعی و میان قومی در افغانستان گسترده است. روایت حاکم بیان این دیدگاه است و هنوز روایت های محلی و بدیل از زاویه دید مقتول و مظلوم و به آتش کشیده یا روایت subaltern کمتر شنیده و خوانده شده است.
عبدالرحمن خان، زیر پرچم اسلام و حاکمیت مرکزی و دولت سازی، هزاره ها را و شماری زیادی از اقوام مختلف کشور را بعنوان باغی قتل عام کرد و دختران و زنان هزاره را در بازار های کابل و قندهار به «یک پیسه» فروخت. نادر شاه شمالی و کوهدامن را با بسیج جنوبی و مشرقی با عین شعار قتل عام کرد و آتش زد . کودتاچیان هفت ثور با نام حکومت خلق بر خلق ستم کرد و هزار ها انسان بی گناه را از کوهدامنه ها تا سلول های پل چرخی به رگبار بست و شیرازه نظام و حکومت را فروریخت. مجاهدان هشت ثوری نیز به نام خدا و قوم و قبیله و وطن، ملتی را زجر داد و ضجه آفرید. و طالبان بنام خدا و رسیدن به بهشت تبسم ها را کشت و یتیم و بیوه و بی سرپرست بی شمار بجا گذاشت.
اما در پایان تاریخ، هر گروهی جنایت های خویش را مقدس دانست و ضجه های که از دل تاریخ این وطن بر همه نهیب میزند، همچنان ناشنیده ماند.
افشار قتل عام هزاره نبود، بلکه مرگ انسانیت بود و برباد رفتن غیرت افغانی و شرافت انسانی. جنایت عبدالرحمن مرگ یک ملت بود و نه افتخاری برای پشتون های با غیرت. آتش زدن شمالی یک بسیج بدوی قومی برای اشباع گرگ ذات بود . جنایت کمونیست ها، پرچمی برای پرولتریا بلند نکرد بلکه روح بورژوازی نیمه جان و پرولتریای سرگردان را کشت. جنایت های مجاهد و طالب نه اعلای کلمه خدا بود و نه راهی برای بهشت گشود، فقط دروازه های جهنم را باز کرد و پلی میان زندگی ما و جهنم گشود . چی می شود اگر باری و گاهی از زاویه مظلوم و مقتل و مادران داغدار و یتیمان بی پدر و دختران یک پیسگی به تاریخ و جنایت های بی شمار نهفته در دل آن ببینیم!
تا هر زمان، که جنایت ها را در تفسیر قومی پنهان کنیم و در ذهنیت قبیله ای بتنیم و مقدس سازی کنیم، و تا زمانی که نهیب تاریخ را نشنویم و بر گذشته تامل نکنیم و این بی شمار جنایات جاری و تاریخی را بعنوان جنایت برسمیت نشناسند، راه جنایت در مقدس ترین چهره همچنان باز خواهد بود تا در تکرار آن همه نابود شویم.
این جنایات مخصوص افغانستان نیست، اروپا نیز در این آتش سوخته بود اما با برسمیت شناسی آن بعنوان جنایت علیه بشریت و طرح میکانیزم های برای حمایت از حقوق انسانی اقوام و اقلیت ها راه تکرار انرا بست. آلمانی ها هتلر را بعنوان جهانگشا تجلیل نکردند و نازیسم را مقدس نشمردند تا در گرداب جنایات دیگر نیفتند. اما ما عبدالرحمن را نمی خواهیم در محکمه تاریخ به عدالت کشانده شود، چی رسد به آنهایی که یا خود شان زنده اند یا نوحه سرایان شان.
نیاموختن تاریخ، ما را به تکرار آن اجبار خواهد کرد!
مصدق پارسا، روزنامهنگار و تحلیلگر:
جنایت افشار، مثل دهها داغ دیگر قابل چشمپوشی نیست و مقصر آن باید روزی در یک دادگاه عادل پاسخ بگوید. عامل این جنگ نسل پیشتر بوده، نسل من فقط میتواند آنرا بپذیرد، محکوم کند و با درس گرفتن از این نقطهٔ سیاه تاریخ، روایت مشترک را ترسیم و با یکرنگی و همدلی از تکرار آن جلوگیری کند.
نجیب بارور، شاعر و نویسنده:
نسل امروز تاجیک و هزاره، نه با هم جنگیده و نه در مورد افشار و امثالهم به یکدیگر پاسخگو است. افشار، اشتباه دوسویهی سیاستگران (تاجیک و هزاره) بود که در یک مقطع خاص تاریخی اتفاق افتاد، آن زخم را من نزدم و ملزم به معذرتخواهی از آن نیستم. گفتمان نسل امروز سیاسی (تاجیک و هزاره) گفتمان وصل و سرنوشت مشترک است. مسالهی افشار، در موقعیت سیاسی خودش قابل گفتوگو، نقد و بررسی است. امروز در گفتمان بزرگتری، به خانههای هردوی ما تجاوز صورت گرفته است. ما نه دیگر در فضای گفتمانی (مسعود-مزاری) استیم و نه نیازی به پیگیری آن گفتمان داریم؛ ما در یک تعریف امروزی، از جایگاه دو قوم برابر بایست مسیر سیاسی آیندهی خویش را تعریف بکنیم. من هیچ عذرخواهییی به برادر هزارهام بدهکار نیستم، من عضو برابر جنبش تبسم و روشنایی بودهام، من خودم یک هزاره هستم! لطفاً با مطرحکردن مباحث قدیمی و بیارتباط به نسل ما، به آسیاب تالب جویبار نشوید.
تا از گلوی سینهی ما درد پاره است
نام شکوهمند عدالت، هزاره است
محمد عزیزی، شاعر و نویسنده:
همبستگی هزاره و تاجیک، با خیالبافی های شاعرانه و فرصت طلبانه، ممکن و میسر نیست! دیروزها که تاجیک ها نصف حکومت را شریک بودند و صدها جوان نخبهء هزاره برپای مطالبه ملی و اجتماعی شان هفته ها و ماه ها دادخواهی فیسبوکی و خیابانی داشتند، از شاعر تا سیاستمدار و اختیاردار تاجیک در حاکمیت و سیاست، از مطالبه برحق هزاره ها حمایت نکردند و تمسخر و تکبر و کنایه زدند که شما "کلید برق را می خواهید!"
وقتی صدها جوان نخبهء هزاره در دهمزنگ پرپر شدند، سخاوتمندانه مرثیه سرایی کردند و حالا هم منتش را بر ما میگذارند و به رخ مان میکشند و برای انحراف فکری و انصراف ذهنی هزاره ها از عبرت های تکاندهنده و بیدارکننده ای چون "قتل عام افشار"، می گویند که گذشته ها ربطی به امروز ندارد!!
افاده هدفمندانهء عضویت جنبش روشنایی هم وقتی قابل قبول بود که جناب بارور و امثال شان در میدان دهمزنگ در کنار هزاره ها ایستاد می شدند و حداقل یک تاجیک در جمع شهیدان یا زخمیان می بود تا ثابت میشد که خون هزاره و تاجیک در یک جوی جریان دارد! در غیر آن، ساده لوحی مضاعف است که هزاره ها در هر برهه از زمان، چوب سوخت دیگران باشند و برای بقا و قدرت شان، از گذشته و حال ببرند و یک جانبه قربانی بدهند!
بابه مزاری شهید هم با همین دیدگاه در پیروزی جهاد میهنی، از جفای تاریخی حبیب الله کلکانی در یک نسل پیش، عبور کرد و با این باور که هزاره و تاجیک، در افغانستان، دارای یک سرنوشت سیاسی مشترک اند، زمینهء دستیابی مسعود تاجیک به قدرت و رسیدن به ارگ را فراهم ساخت؛ اما متاسفانه بهای این باور و خوشبینی خویش را با تحمیل و تقبل قتل عام افشار پرداخت!!
با این وصف، جای فراموشی پدیده های تاریخی چون افشار با آن صفحهء سیاه از فاجعهء نسل کشی، شدیدا خالی است و هزاره ها دیگر آنقدر حقیر هم نیستند که در ازای یک پارچه شعر (که در زمان خاص و به هدف خاص سروده شده است)، از قتل عام افشار بگذرند و بر خون صدها شهید و حیثیت و حرمت هزاران انسان اسیر و آواره و بیخانمان افشار پا بگذارند و برای گل خاطر این و آن، گذشته های تاریخی را فراموش بگیرند!!
مجلهی اورال:
تراژیدی بیمانند افشار که در آن صدها زن و مرد بیگناه به شمول کودکان کشته شدند و این محله به ویرانهای تبدیل شد، نباید از کنار آن بی تفاوت گذشت. باید داوری بیطرفانه شود تا نسل جدید از حقیقت آن آگاه شوند. از سوی دیگر نخبگان جامعه با تحلیل درست چنین رویداد برای جلوگیری از تکرار آن فجایع تلاش در آینده تلاش کنند.