محل تبلیغات شما

<--306px-->
در آرزوی برگشت به خانه در آرزوی برگشت به خانه

در آرزوی برگشت به خانه

سمیرا را فقط از روی یک عکس پروفایل می‌‌‌‌‌‌‌شناسم. با او فقط در حد چند پیام در ارتباط بوده‌ام و قبل از اینکه صدایش را بشنوم نوشته‌هایش را خوانده‌ام. در آن عکس با لبخند بزرگی که بر لب‌های نازک و سرخش نقش بسته است کمتر کسی باور می‌کند بزرگ‌ترین آرزوی این روزهایش بودن در یک جمع کوچک خانوادگی یا هم یک شب خواب بدون ترس و کابوس باشد. فکر می‌کنم برای سیلی خوردن از روزگار صورتش بیش‌از حد کودکانه و معصوم باشد. به نظر می‌آید بیشتر از نوزده یا بیست سال سن نداشته باشد.

با شنیدن داستان زندگی‌اش دیگر او در نظرم کودک نمی‌آید. می‌گوید سر طناب بدبختی‌هایش از پیدا شدن خواستگاری ناخواسته شروع شد وقتی که هنوز ۱۶ ساله و صنف دهم مکتب بود. سمیرا به اندازه‌ای بزرگ بود که درک کند ازدواج با این خواستگار برای دختری به سن او یعنی آتش زدن لباس مکتب و کتاب‌هایش یعنی تبدیل شدن به دستگاه تولید مثل بدون درکی از مسوولیت مادری است. خواستگارش عارف نام داشت و از اقوام دور پدرش بود و مثل بسیاری از خواستگاران خواهرانش چشمش دنبال ثروت پدر سمیرا بود چون از لحاظ اقتصادی پدر سمیرا جزو افراد متمول محسوب می‌شد. سمیرا این قسمت از داستان زندگی‌اش را شروعی برای سلسله‌ی مصیبت‌هایش ذکر می‌کند. اولین چیزی که به ذهنم خطور می‌کند این است که شاید ازدواج با عارف مصیبت بعدی باشد اما با بیان این حدس سمیرا آهی می‌کشد و می‌گوید کاش ‌این طور بود. بعد از رفت‌وآمد خانواده‌ی عارف به منزل سمیرا وقتی خانواده‌اش با مخالفت او مواجه می‌شوند اول از اصرار و بعد هم از تهدید کار می‌گیرند تا او را با این وصلت راضی کنند، اما سمیرا در مورد سرنوشتش لج‌بازتر از این حرف‌هاست. می‌گوید تهدید کردم که خودم را می‌کشم.

یکی از خوهران سمیرا که قربانی ازدواج زیر سن بود درس عبرتی برای سمیرا شده بود که به مرگ راضی شود ولی به سرنوشت خواهرش گرفتار نشود.
انکار و لج‌بازی‌های سمیرا خانواده‌اش را به شک می‌اندازد که شاید پای کس دیگری در میان باشد و این لج‌بازی‌ها دلیل دیگری داشته باشد. سمیرا می‌گوید وقتی این اتهام را از زبان مادرم شنیدم اولش ناباورانه فقط به چشمان مادرم خیره شدم اما وقتی پدرم بار دیگر این مساله را پیش کشید این موضوع را هم اضافه کرد که اگر پای کس دیگری در میان باشد او به تصمیم دخترش هم اهمیت می‌دهد. این جرقه‌ی یک فکر جدید در ذهن سمیرا شد. می‌گوید که فقط به فکر خلاص شدن از این مخمصه بوده و فکر نمی‌کرده راه حل‌اش او را در مخمصه‌ای بزرگ‌تری بیندازد. با مشوره یکی از دوستان مکتبش تصمیم می‌گیرد یک خواستگاری و شاید نامزدی غیرواقعی ترتیب دهد و با این کار شر عارف را از سر خود کم کند. اولین گزینه‌اش برای این کار هم فرزاد برادر دوستش بود. با کمی صحبت و هماهنگی همراه فرزاد و با وعده‌ی مبلغی پول نقشه‌اش را شروع می‌کند و بر خلاف انتظارش پدرش در همان قرار اول با فرزاد و خانواده‌اش به تفاهمی نسبی می‌رسد و عارف ناامید از خانواده‌ی سمیرا یک ماه بعد با دختر دیگری نامزد می‌شود.

فرزاد با این که از خانواده‌ی سطح متوسط جامعه بود اما به نظر می‌رسید که با خواسته‌های خانواده‌ی سمیرا مشکلی ندارد و مهمانی خانوادگی و کوچکی به عنوان شال انداختن هم برگزار می‌کند. شرایط به خوبی پیش می‌رفت اما وقتی تهدید عارف از زندگی سمیرا برداشته شد او خواهان اتمام این نامزدی غیرواقعی شد و این جا بود که فرزاد شروع به زدن ساز مخالف کرد و با توجه به جلب رضایت پدر سمیرا و درک ثروتمند بودن خانواده‌ی سمیرا قصد داشت این نامزدی غیر واقعی به عروسی واقعی ختم شود.

سمیرا می‌گوید هر بار با گریه از او می‌خواستم به این بازی پایان دهد و حتا دو برابر مبلغ توافق شده‌‌ی‌مان را هم می‌پرداختم اما او با تهدید از افشای نقشه‌ام نزد خانواده‌ام مرا به سکوت وا می‌داشت. بعد از سقوط دولت، قضیه جدی‌تر شد و با توجه به حساسیت طالبان در مورد زنان، دستان فرزاد دور گردن سمیرا محکم‌تر پیچیده می‌شد. بعد از آخرین تهدید فرزاد سمیرا تنها چاره را در فرار می‌بیند. با ذخیره‌ای که داشت یکی از خواهران و برادر کوچک‌ترش را با خود همراه کرده و به طرف ایران سپس ترکیه به طور قاچاق می‌رود. جدا از تمام ترس‌هایی که در راه قاچاق ممکن است برای دو دختر جوان پیش بیاید او نگران خانواده‌اش است که هر روز با شکایت فرزاد از فراری دادن زنش روبه‌رو هستند او با قیافه‌ای حق‌به‌جانب با چند مامور از حوزه به در خانه‌ی پدر سمیرا رفته و آبروی چندین ساله ‌ی پدرش را برده‌اند. می‌گوید هنوز با پدرم صحبت نکرده‌ام اما خواهر و برادرم که صحبت کرده‌اند از ترس چند روزی فقط او را متهم می‌کرده اند. می‌گوید در ترکیه کسی را نمی‌شناسد و مجبور است مسوولیت اشتباهش را به گردن بگیرد اما پدرش از عصبانیت سکته کرده است و هیچ‌وقت خود را نمی‌بخشد و مصاحبه را با گریه تمام می‌کند.

یادآوری: نام‌ها به صورت مستعار ذکر شده است

مطالب بیشتری در این بخش