محل تبلیغات شما

<--306px-->
هزاره‌ها و بیست‌سال جمهوریت؛ رویه‌ی جمهوریت با هزاره‌ها چگونه بود؟ (قسمت پنجم) ـ مجله‌ی اورال هزاره‌ها و بیست‌سال جمهوریت؛ رویه‌ی جمهوریت با هزاره‌ها چگونه بود؟ (قسمت پنجم) ـ مجله‌ی اورال

هزاره‌ها و بیست‌سال جمهوریت؛ رویه‌ی جمهوریت با هزاره‌ها چگونه بود؟ (قسمت پنجم) ـ مجله‌ی اورال

در بررسی جایگاه هزاره‌ها در بیست‌سالِ جمهوریت، ممکن دست‌خوش برداشت‌های مثبت و منفی باشیم. مثبت از این جهت که هزاره‌ها به دموکراسی و دولت‌های دموکراتیک اعتماد کامل داشتند و هرچند بیست‌سال جمهوریت در افغانستان دست‌خوش سیاست‌های کاملن دموکراتیک نبود؛ اما هزاره‌ها در راستای شکوفایی آن صادقانه تلاش کردند و در بارور کردن جمهوریت سهم بزرگی گرفتند که در یادداشت قبلی به آن اشاره شد. وضعیت هزاره‌ها، اما از جهتی در بیست‌سال گذشته منفی ارزیابی می‌شود که قربانی‌های بی‌شمار و سنگینی در راه احیای دموکراسی در افغانستان دادند. این قربانی به شدت سنگین و غیرقابل جبران است.

هزاره‌ها از سهم گرفتن در امور جمهوریت تا تلاش صادقانه برای تحکیم ارزش‌های دموکراسی، نه تنها در نقش قربانی‌های جمهوریت باقی ماندند، بل‌که در یک نگاه کلی، هزاره‌ها صرف به سیاهی لشکر جمهوریت تقلیل یافته‌بودند.

چون جمهوریت در افغانستان پروژه‌ای دنبال می‌شد و سردم‌داران جمهوریت انسان‌های دموکرات نبودند، نه تنها اعتماد به آنان هزاره‌ها را ساده‌لوح و قابل پیش‌بینی به بار آوردند، بل‌که هزاره‌ها را در تنگ‌نای «بودن» و «نبودن» هم قرار ‌دادند. از سویی هزاره‌ها به نسبت محرومیت‌های تاریخی، دل به جمهوریت بسته بودند و انصافن کار درستی هم بود؛ اما نتوانستند جمهوریت در حال آزمایش را نسبت به آینده‌ی کشور و سرنوشت خود شان درست پیش‌بینی کنند. بنابراین نتیجه این شد که هزاره‌ها نه تنها نتوانستند در این بیست‌سال فرصت خوبی برای توسعه‌ی پایدار خلق کنند، بل‌که با فروپاشی آن با یک بحران غیرقابل پیش‌بینی مواجه شدند.

جمهوریت از آمدن حامد کرزی تا رفتن اشرف‌غنی، دو چهره‌ی تکنوکرات و پرورش یافته‌ی غرب؛ اما مسلط به روحیه‌ی برتری قومی و قبیلوی، بدترین وضع خود در بیست سال گذشته در افغانستان را سپری کرد. در این بیست‌سال نه تنها به دموکراسی ارزش و احترام لازم گذاشته نشد، بل در نظر مردم ناآگاه از مفاد اساسی این نظام، بد و غیر قابل اعتماد نیز جلوه داده شد. این بی‌اعتمادی نتیجه‌ی عمل‌کردهای نگاه قومی و ناسالم این دو چهره‌ی غرب‌آشنا اما قومی بود. کرزی با تمام امکانات و پول‌های بی‌حساب غربی‌ها، حتا به ملاامام مسجد هم رتبه‌ی جنرالی می‌داد و اشرف‌غنی افراد کلیدی در اداره‌های دولتی از اقوام دیگر را خارج می‌کرد و به جای آن کسانی را جاگزین می‌کرد که صرف نگاه قبیله‌ای داشتند. در بدترین مورد، اشرف‌غنی حتا علم و دانایی را هم سهمیه‌بندی کرد که با این رویه هم نتوانست اعتماد لازم از سوی قبیله‌اش را به دست آورد.

رفتار دوگانه‌ی سران جمهوریت نسبت به دموکراسی، باعث شد که هزاره‌ها هم در ردیف مهره‌های بازی قرار بگیرند و از اعتماد غیر قابل نفوذ آنان نسبت به دموکراسی، سوءاستفاده شود. در بخش سیاسی و انکشاف واحدهای اداری، ولایت دایکندی تنها واحد حکومتی بود که در زمان حامد کرزی از ولایت ارزگان جدا شد و رقم بزرگ هزاره‌های ولایت ارزگان، رسمن زیر نام ولایت دایکندی به دنبال حل و فصل امور اداری دولتی‌شان شدند. اما پس از آن قرار بود که جاغوری از بدنه‌ی ولایت غزنی جدا و به یک واحد اداری مستقل تبدیل شود. این بازی با عواطف هزاره‌ها حتا تا آخرین انتخابات ریاست جمهوری که غنی به واسطه‌ی سرور دانش میان هزاره‌ها نفس می‌کشید، نیز ادامه داشت و سرانجام پس از کودتای انتخاباتی و اعلان ریاست‌جمهوری غنی برای دومین‌بار، هم‌چنان جاغوری ولایت نشد و هزاره‌ها باز هم فریب تبلیغات دروغین سران سیاسی غیر دموکراتیک در نظام دموکراتیک را خوردند.

فریب هزاره‌ها از جهتی ساده‌لوحی هزاره‌ها و از جهتی مجبوریت هزاره‌ها و از زاویه‌ای صداقت هزاره‌ها نسبت به دموکراسی را نشان می‌داد. هزاره‌ها هرچند می‌توانستند پیش‌بینی کنند که در زمان حامد کرزی آنان هر بار سر مساله‌ی ولایت شدن جاغوری فریب می‌خوردند؛ اما هم‌چنان تیم‌های تبلیغاتی از میان هزاره‌ها نسبت به مجاب کردن مردم در استفاده از رای آنان برای تیم مطرح‌تر موفق عمل می‌کردند.

ساده‌لوحی در سیاست کفر است؛ اما هزاره‌ها چاره‌ای جز تمکین به تبلیغات و پروپاگندا نداشتند؛ چون تحلیل‌گر زبردست در سطح توده‌ها نداشتند. رفتار نخبه‌های هزاره با توده‌ها را در یک یادداشت مستقل می‌گذاریم؛ اما در این بخش به بی‌تفاوتی نخبه‌های تازه‌به‌دوران رسیده‌ی هزاره‌ها بسنده می‌کنیم. صداقت هزاره‌ها نسبت به سران جمهوریت را هم می‌توان ساده‌لوحانه خواند؛ اما باز هم هزاره‌ها جز پذیرش روند مسلط به دولت‌داری و حکومت‌داری نداشتند؛ چون رهبر هوشیار و فرصت‌شناس نداشتند. این مساله پیش از این در سلسله‌ یادداشت‌های هزاره‌ها و جمهوریت روشن شده‌است.

در طول بیست‌سال جمهوریت، در ولایت‌ها و مناطق هزاره‌نشین به نسبت مناطق جنوب و شمال توجه لازم نمی‌شد. از توسعه‌ی روستایی گرفته تا توسعه‌ی آموزش و پرورش، هزاره‌ها به نسبت درجه سومی آنها در معاملات سیاسی، در درجه‌های بعدی انکشاف و استفاده از امکانات دولتی قرار داشتند. به نسبتی که در ولایت‌های جنوبی و شمالی مکتب، شفاخانه، میدان‌های ورزشی و فرهنگی به حمایت از دولت ساخته می‌شد، در ولایت‌های مرکزی افغانستان، این کارها در اولویت نبود. اما مکتبی که در منطقه‌ی جنوب و عمدتن پشتون‌نشین ساخته می‌شد، پس از چندی دوباره به آتش کشیده می‌شد ولی آن‌طرف‌تر مکتبی که در آغاز دولت‌های جمهوری در یکی از ولسوالی‌های دورافتاده‌ی ولایت‌های مرکزی افغانستان روی‌دست گرفته می‌شد، پس از ده سال هم به پایه‌ی اکمال نمی‌رسید. کُندی روند تکمیل شدن پروژه‌‎های انکشافی به دلیل کم‌بود بودجه حتا از سوی واحدهای اداری محلی هم جدی گرفته نمی‌شد. اگر والیان، ولسوال‌ها و مسوولان اداری محلی نسبت به آن حساسیت نشان می‌دادند، از سوی دولت مرکزی جواب قناعت‌بخش دریافت نمی‌کردند و در نهایت سرنوشت پروژه‌ها نامعلوم و مردم در حالت ابهام قرار می‌گرفتند. به طور نمونه، تنها در بیست‌سال استقرار جمهوریت و تبدیل شدن شش والی در ولایت دایکندی، حتا میدان هوایی ولایت دایکندی معیاری ساخته نشد و هر سال در هنگام تخصیص بودجه از سوی مسوولان درجه‌اول در کابل رد می‌شد؛ اما آن‌طرف‌تر برای ولایت لوگر قرار بود میدان هوایی بین‌المللی با هزینه‌ی صدها میلیون دالر ساخته شود.

چون نسبت به انکشاف معارف در ولایت‌های هزاره‌نشین توجه خاصی نمی‌شد، مردم با استفاده از مراکز آموزشی خصوصی، نادیده‌انگاری دولت مرکزی را نادیده می‌گرفتند و در امتحان‌های کانکور و آزمون‌های استعداد و تخصص موفق ظاهر می‌شدند. ممکن همین مورد هم برای دولت خاطرنشان شده بود که هزاره‌ها به هر نحوی دنبال آموزش و پرورش‌اند، اما این دلیل خوبی برای برخورد نادرست دولت‌های جمهوری در بیست‌سال گذشته با هزاره‌ها به حساب می‌آید.

در مورد قربانی‌هایی که هزاره‌ها در طول بیست‌سال جمهوریت دادند، دولت با سبک‌انگاری، پروپاگندا و دروغ هزاره‌ها را فریب می‌دادند. هرچند بررسی تعداد واقعه‌های خونین بر هزاره‌ها نیازمند یک یادداشت مستقل است؛ اما این‌جا به میزانی اشاره می‌شود که دولت نه تنها امنیت جان هزاره‌ها را تامین نمی‌کرد، بل‌که هربار با تعیین چند تیم تحقیقی و هیات بررسی، مساله‌ی اصلی را تحت شعاع مساله‌های فرعی دیگر خاموش می‌کرد. از سویی دولت‌های جمهوری به کشتار سیستماتیک هزاره‌ها در سال‌های پسین نیز متهم است. حمله به تظاهرات‌کنند‌های جنبش روشنایی، حمله به مکتب سیدالشهدا و ... از موردهایی‌ست که مخالفان دولت جمهوری آن را کار شورای امنیت به رهبری محمداشرف‌غنی، آخرین سکان‌دار دولت جمهوری قلم‌داد می‌کردند.

در رفتار دولت‌های جمهوری در نزدیکی‌های انتخابات، سپس به نتیجه رسیدن انتخابات و سرانجام، مطالبه‌ی هزاره‌ها از دولت، از زمین تا آسمان تفاوت می‌آمد. در زمان انتخابات سران تیم‌های رقابت‌کننده، به شدت مهربان، صادق و خوش‌بیان می‌نمودند و با هزاره‌ها از اعتماد و صداقت و پیروزی جمهوریت صحبت می‌کردند که پس از انتخابات نسبت به مطالبات هزاره‌ها در برابر آن‌چه‌که در زمان انتخابات خود آنان به مردم وعده داده بودند، بی‌تفاوت می‌شدند. این رویه نه تنها هزاره‌ها را عصبانی می‌ساخت، بل در روندهای بعدی هم‌چنان به دام چنین رفتارهایی گیر می‌‌افتادند.

گیرافتادن هزاره‌ها در دام فریب و دروغ‌گویی سران جمهوریت، نتیجه‌ی معامله‌های سخیف سیاسیون هزاره‌ها با سران دولت جمهوری بود. آنانی‌که از سوی مردم شخصیت های سیاسی پنداشته می‌شدند و در صف جمهوریت از هزاره‌ها نمایندگی می‌کردند، به یک چوکی دولتی و معاش ناچیز برای خود و یا اقارب نزدیک و یا هم‌حزبی‌های‌شان بسنده می‌کردند و مردم را از آن‌چه که در بدنه‌ی جمهوریت در جریان بود، آگاه نمی‌کردند که هیچ؛ بل در موردهایی از صداقت مردم آشکارا سوءاستفاده می‌کردند.

در نتیجه، رویه‌ی سران جمهوریت که در این یادداشت همه‌ی آنها بی‌باور به دموکراسی و مردم‌سالاری خوانده شدند، براساس بنیادهای سیاسی تعریف شده در چوکات باورها و آسیب‌پذیری‌های سیاسیون قومی استوار بود و بر اساس آن کافی بود که هزاره‌ها را با تطمیع سیاسیون ‌شان، در برابر مردم قرار بدهند و از آب گل‌آلود میان سیاسیون و توده‌ی مردم، ماهی مقصود را بگیرند.

ادامه دارد ...

مطالب بیشتری در این بخش