پایههای متزلزل جمهوریت؛ افغانستان از کدام ناحیهها سقوط کرد؟ بخش دوم ـ مجلهی اورال
در بخش نخست، به صورت کلی دریافتیم که تکرویهای غنی و اختیار کامل خلیلزاد در مورد صلح با طالبان، وضعیت را در افکار عامه دیگرگون کرده بود و مردم نه تنها سقوط کامل و غیر مترقبه را میتوانست پیشبینی کنند که از وضعیت بهوجود آمده خسته شدند و هر روز فاصلهی دولت و مردم زیادتر میشد.
در این بخش تلاش میکنیم به سیاستهای نهفته در عملکردهای امریکا در مورد صلح با طالبان بپردازیم:
خلیلزاد چهرهی شناختهشده در امور افغانستان و آگاه از افکار و برداشت مردم افغانستان، شاید بهترین گزینه برای تمام کردن جنگ طالبان و امریکا بودهاست. اما ممکن است لایههای پنهانی در عملکرد و طرز فکر خلیلزاد به عنوان یک پشتون نیز وجود داشتهاست که سران حکومت ترامپ و بعد از آن جوبایدن، از آن بیخبر بودهاند. و یا موضوعات شخصی و وابستگی قومی خلیلزاد ممکن برای سیاست امریکا مهم نبوده است و او صرف مامور ختم جنگ بیستسالهی امریکا با طالبان انتخاب شدهاست.
مسالهی صلح افغانستان در حکومت ترامپ خیلی برجسته نبود. ترامپ صرف بازی را گرم نگهداشته بود و از ختم و یا شدت جنگ در افغانستان هرگز سخن نمیزد. بعد از به پایان رسیدن دولت ترامپ در امریکا، بایدن با موضع مشخص در بارهی جنگ بیستسالهی امریکا با طالبان سکاندار سیاست امریکا شد و صریح گفت که او باید جنگ در افغانستان را خاتمه ببخشد. اما آنوقت لحن جوبایدن چندین پهلو بود و نمیشد از آن به خوبی و واضح تامین صلح در افغانستان را پیشبینی کرد. اکنون که از تسلط کامل طالبان در افغانستان و فرار بیرویه و بزدلانهی اشرفغنی بیش از سهماه میگذرد، دولت بایدن در صدد توجیه خروج این کشور از افغانستان است. بایدن پس از پیروزی در انتخابات امریکا گفت که به جنگ افغانستان خاتمه میدهد؛ اما انتظارهایی وجود داشت که دولت بایدن زلمی خلیلزاد را از سمت نمایندهی ویژهی امریکا در امور صلح افغانستان سبکدوش خواهد کرد. برخلاف انتظارها، خلیلزاد همچنان در پستاش ابقا شد و اینبار دستور جمع کردن طولانیترین مذاکرهی ختم جنگ با طالبان را دریافت کرد. خلیلزاد به طولانیترین جنگ امریکا خاتمه داد و طالبان را متقاعد کرد که به تاسیسات امریکا در هیچ گوشهای از دنیا حمله نکنند.
فشار افکار عامه بر دولت بایدن به حدی در امریکا و جهان بالا رفت که نه تنها برخی جریانهای دخیل در امور سیاست امریکا بایدن را فاقد اتوریتهی ریاستجمهوری در امریکا عنوان میکردند، بل از بربادی موقعیت جهانی سیاست و قوت نظامی امریکا در جهان به شدت شاکی بودند. رسانههای جهان از شکست بیرویهی امریکا در جنگ افغانستان میگفتند و آنطرفتر دولت بایدن بر ختم طولانیترین جنگ افغانستان پافشاری داشتند. بایدن که شاید از لحاظ بعضی جریانهای سیاسی در امریکا کار بزرگی برای امریکا و مردم آن کشور انجام داده است، سرانجام مهمترین نطق سیاسی خود در مورد افغانستان را ارایه کرد: «ما برای دولتسازی در افغانستان نرفتهبودیم. امریکا در افغانستان برنامههای خودش را داشت و اکنون ما لازم میبینیم که طولانیترین جنگ خود را که سالانه میلیونها دالر بر امریکا و مردم این کشور هزینه دارد، ختم کنیم. مردم افغانستان اگر میخواهند کشور شان را آباد کنند، باید خود شان دست به کار شوند...» این حرف واضحی از سوی امریکا برای سران دولت افغانستان به رهبری اشرفغنی بود. اما چرا غنی نتوانست این حرف را به خوبی درک کند؟
اگر برنامهی امریکا با مدیریت خلیلزاد ختم دولت غنی در افغانستان بود، چرا پایههای جمهوریت از افغانستان برچیده شد؟ چرا غنی با تمام سماجت در برابر تصمیمهای خلیلزاد، یکباره مانند یک فرد بیمسوولیت از کشور گریخت و حتا معاونت دومش از پلان گریز او با خبر نشد؟
منابعی که از درون ارگ دولت غنی تا کنون گزارش فرستادهاند، گفتهاند که سماجت غنی در برابر تصمیمهای خلیلزاد، برای ابقای دولت خودش بودهاست. غنی میخواست که مذاکرات امریکا با طالبان تا ختم دورهی ریاستجمهوریاش ادامه داشته باشد، تا به اهدافی که داشتهاست، به خوبی برسد. از سویی غنی نتوانست این وضعیت را مدیریت کند. چون هم به عنوان یک پشتون، فرد مناسب برای ریاستجمهوری افغانستان نبود و هم به عنوان یک فرد چندپهلو و غیر قابل پیشبینی با جابجایی افراد در وزارتها و ادارههای کلیدی افغانستان، ازهمه صلب اعتماد کرد. به طور نمونه، تمامی صلاحیتهای وزارت دفاع ملی را در شورای امنیت، تحت مدیریت محب در آورد، وزارت داخله را از فرد تیم مقابل (عبدالله) خالی کرد و افراد وابسته به خودش را در آنجا مقرر کرد. خلاصه تمامی تصمیمهای مهم دولتداری از مجرای تفکر و برداشت سه نفر در ارگ ریاستجمهوری عبور میکرد که ممکن به باور خود غنی و تیم دو نفرهاش، بهترین کارشیوهی حفظ قدرت خودش بودهاست؛ اما همین رویکرد، آبروی او را در تاریخ برد و مردم افغانستان را در پرتگاه ناامیدی و بیسرنوشتی قرار داد.
امریکا با افغانستان اتمام حجت کرد و بر هرچه شعار دموکراسی، دولتداری و مردمسالاری، وعدههای دهنپرکن و مصارف هنگفت انسانی و مالی در افغانستان داشت، پشت پا زد و امکان شکست خود در طولانیترین جنگ تاریخیاش را نزدیک به واقعیت کرد. امریکا در طول بیستسال در افغانستان چندین میلیارد دالر هزینهی مالی داشت و نزدیک به سه هزار نیروی جنگی خود را در جنگ با طالبان از دست داد. ممکن است که ختم جنگ برای توقف کشتار به خصوص امریکاییها و مصارف هنگفت مالی یک توجیه درست باشد؛ اما موقعیت امریکا بدون شک در جهان با این خارج شدن از طولانیترین جنگ تاریخ این کشور، سوالبرانگیز است و احتمال اینکه ابر قدرت جهان کمکم روبه تحلیل خواهند رفت، برجسته میکند.
از سویی این را نباید نادیده گرفت که چین قویترین کشور از لحاظ نظامی و سیاستهای اقتصادی، قویترین رقیب امریکا و گوشزد بزرگی برای ابرقدرت فعلی در جهان است. آیا چین جای امریکا در افغانستان خواهد گرفت؟ ممکن است چین سیاستهایی برای اعمال قدرت در افغانستان و کنترول کشورهای منطقه با تسلط بر افغانستان داشته باشد؛ اما آنطرفتر روسیه، پاکستان، ایران و ترکیه را هم نباید از یاد برد.
با خروج امریکا از افغانستان، بازیهای بعدی امریکا با چین، روسیه، پاکستان، ترکیه و ایران در افغانستان نیز دیدنی خواهد بود. امریکا در حال حاضر با همان غرور گذشته بر فضای افغانستان احساس مالکیت دارد و باوجود چندین پرواز نظامی امریکا در فضای افغانستان با وجود واکنشهایی از سوی امارت اسلامی، امریکا هیچ خمی به ابرو نیاوردهاست. آیا امریکا میخواهد نشان دهد که به راستی در افغانستان شکست نخورده است؟ اظهارات اخیر عباس استانکزی یکی از سران مذاکرهکنندهی طالبان با امریکا، مبنی بر برگشت امریکا در افغانستان تاملبرانگیز است. اگر امریکا دوباره به افغانستان برگردد، تف سربالای امریکا را که خواهد لیسید؟ خود امریکا به رهبری بایدن و یا هم روسیاهی آن به غنی و خلیلزاد و دارودستهی سیاستمداران و لابیگران پشتون خواهد ماند؟ خلیلزاد از مقام نمایندهی ویژهی امریکا در امور صلح افغانستان کنارهگیری کرده است و غنی نه تنها فراری است که متهم به خیانت ملی و دزدی میلیونها دالر نیز است؟ آیا طالبان مشروعیت دولتسازی و دولتداری را خواهند داشت؟
به عنوان ختم بحث این بخش، باید بگوییم که سیاستهای امریکا در افغانستان پایان نیافته است، بل سناریوی بعدی و شیوهی جدید اعمال سیاست امریکایی در افغانستان روی دست گرفته شده است. اینبار طالبان نمایندگان دولتداری امریکا در افغانستان اند و قراراست که از ارزشها و منافع امریکا در منطقه حراست کنند. با اینوجود بازی امریکا بزرگ است و روسیاهیِ غنی و تباهی مردم افغانستان، بزرگتر از آن. جدا از این مورد، امریکا برای مهار چین، روسیه، ایران، پاکستان و ترکیه و... در منطقه هم سیاستهایش را تغییر داده است و هم به جای رویارویی نظامی، پالیسی نرم و خاموش را اختیار کرده است. در بدبختی افغانستان، خلیلزاد و غنی صرف مهرههای این بازی بودند که خلیلزاد به عنوان یک امریکایی و در عین حال پشتون، به امریکا و قوم خودش کار کرد و از این بابت ممکن است افتخار هم بکند؛ ولی غنی صرف میتواند با توجیه واگذاری قدرت به پشتونها خود را تبریه و فشارهای اتهام خیانت و دزدی را ظاهرن از شانهی خود سبک کند. ممکن او بداند که چه روسیاهیِ بر جمهوریت و دولتداری خودش چسبیده است؛ ولی حداقل پشینهی فکری و اعمال فاشیستیاش در برابر قومهای دیگر در افغانستان، واگذاری کامل قدرت در افغانستان برای پشتونها را در افکار عمومی پشتونها قابل توجیه مینمایاند. هرچند که حس تعلق قدرت به پشتونها برای همهی پشتونها قابل قبول نیست و افراد باوجدان و آگاه در جامعهی پشتون افغانستان از بدطینتی غنی دلخوراند؛ اما غنی با نادیده گرفتن تاریخ سیاسی کشور و با پشتوانهی افکار فاشیستیاش ممکن، بتواند بخوابد.
ادامه دارد...