محل تبلیغات شما

محل تبلیغات شما

آیا تمدن هزاره در مسیر زوال است یا بقا؟ آیا تمدن هزاره در مسیر زوال است یا بقا؟

آیا تمدن هزاره در مسیر زوال است یا بقا؟

آیا تمدن هزاره در مسیر زوال است یا بقا؟

 

عنایت الله علی زاده

در جریان سی‌امین سالگرد شهادت بابه مزاری، که نماد وحدت، عدالت و مقاومت مردم هزاره در برابر ظلم بود، طرح بحثی بنیادین و تکان‌دهنده در مورد امکان زوال یا بقای مردم هزاره به مثابه یک تمدن، نه‌تنها بجا، بلکه ضروری است. زیرا تمدن‌ها، مانند هر موجود زنده‌ای، در معرض مرگ و زوال‌اند، و آگاهی از نشانه‌های این زوال می‌تواند گامی مهم برای احیای مسیر بقا باشد.

 

در فضایی مجازی برخی دوستان در این زمینه بسیار بجا از کتاب «فروپاشی جوامع پیچیده» پنج عامل کلیدی برای نابودی تمدن‌ها را فهرست کرده‌اند که تقریباً همگی در مورد مردم هزاره به وقوع پیوسته‌اند: فجایع طبیعی، فروپاشی اقتصادی، جنگ و خشونت داخلی، از بین رفتن ارزش‌های مشترک، و فشار بیرونی که به کوچ و ویرانی منجر می‌شود. این عوامل چنان گسترده‌اند که فراتر از کنش دشمنان بیرونی، به درون جامعه نیز سرایت کرده‌اند. امروز، ما نه‌فقط با خطرات طبیعی یا فشار بیرونی، بلکه با یک فروپاشی تدریجی درونی روبه‌رو هستیم که بسا ویرانگرتر از تهاجم دشمن باشد.

 

یکی از بزرگ‌ترین تهدیدات برای بقا و انسجام تمدن هزاره، تکه‌تکه شدن نخبگان فکری، مذهبی، فرهنگی و اجتماعی این جامعه است. ما با دو گرایش مخرب روبه‌رو هستیم: از یک‌سو، بخشی از جریان‌های مذهبی، با ترازوی فتوادهی فوری و بی‌تحلیل تاریخی، هرنوع دیدگاه متفاوت را به سادگی به تکفیر و طرد می‌کشاند؛ و از سوی دیگر، بخشی از نخبگان سکولار، بدون درک بافت دینی-فرهنگی جامعه هزاره، به نفی کامل جایگاه دین و باورهای مذهبی در حیات اجتماعی مردم پرداخته‌اند.

 

این دو رویکرد، با وجود تفاوت در ظاهر، در عمل به یک نتیجه مشترک منجر می‌شوند: شکاف، انزوا، حذف، و نهایتاً تضعیف ظرفیت بقاء جامعه هزاره. تجربه‌های تلخ گذشته، از جمله جنگ‌های داخلی سه دهه پیش که در نتیجه همین شکاف‌های عقیدتی جان ده‌ها هزار جوان هزاره را گرفت، باید برای امروز ما درس باشد.

 

ما اگر بخواهیم از دام زوال نجات یابیم، نیازمند یک «همزیستی عالمانه» هستیم. پذیرش تفاوت‌ها، گفت‌وگوی صادقانه، درک زمینه‌های اجتماعی و تاریخی باورهای متفاوت، و تأکید بر منافع کلان جمعی، تنها راه بقاء است. هزاره‌ها نمی‌توانند یکپارچگی تمدنی خود را حفظ کنند مگر آن‌که بپذیرند در یک «کشتی مشترک» نشسته‌اند؛ کشتی‌ای که غرق شدن بخشی از آن، به معنای نابودی کل آن است.

 

بقای تمدن هزاره وابسته به آن است که تمام جریان‌ها، چه مذهبی و چه سکولار، چه روشنفکر و چه سنت‌گرا، به‌جای تلاش برای حذف یکدیگر، به‌سوی «هم‌افزایی در تفاوت» حرکت کنند. ما ناگزیر از ساختن یک توافق بزرگ تاریخی و اجتماعی هستیم؛ توافقی که نه بر اساس یکنواخت‌سازی باورها، بلکه بر اساس احترام متقابل و مسئولیت جمعی در برابر سرنوشت مردم، تاریخ و فرهنگ مشترک‌ما شکل گیرد.

 

خوشبختانه، سه دهه پیش و در یکی از تاریک‌ترین فصل‌های تاریخ معاصر، بابه مزاری نشان داد که همگرایی میان گرایش‌های متضاد، نه تنها ممکن، بلکه حیاتی است. او نه تنها توانست همه گروه‌های مجاهد هزاره را در قالب حزب وحدت گرد آورد، بلکه میان هزاره‌های شیعه، سنی و اسماعیلی وحدتی بی‌سابقه پدید آورد. در کنار هم‌نشینی هنرمند و عالم دین، روشنفکر و مجاهد، سنت‌گرا و چپ‌گرا، حتی از کاندیداتوری یک خلقی برای وزارت حمایت کرد و همزمان آیت‌اللهی از هزاره‌ها را به مرجعیت رساند. در سطح کلان نیز، با درایت و هوشمندی، عبدالرشید دوستم را که یک جنرال خلقی و غیرهزاره بود، تشویق به تأسیس جنبش ملی کرد و حمایت‌های کلیدی در اختیارش گذاشت.

 

این کارنامه بابه مزاری، که هم مذهبی‌ها و هم سکولارها امروز آن را با افتخار یاد می‌کنند، تنها در صورتی می‌تواند میراث واقعی او باقی بماند که فراتر از شعار، به راهبردی عملی در تعامل میان جریان‌های مختلف هزاره بدل شود. متأسفانه در سه دهه پس از شهادت او، همان کتله‌هایی که خود را میراث‌دار مکتب مزاری می‌دانند، در عمل به بازتولید همان شقاق‌های تاریخی ادامه داده‌اند. هرچند در گفتار، وحدت را می‌ستایند، اما در رفتار، دیگران را به‌دلیل تفاوت عقیده و روش، به انزوا و حذف می‌کشانند.

 

ضروری است که یک بازنگری همه‌جانبه، به‌ویژه در میان مذهبی‌ها و سکولارهای هزاره، نسبت به شیوه تعامل با یکدیگر صورت گیرد. این بازنگری، نه یک امتیاز اخلاقی، بلکه یک ضرورت تاریخی برای بقای یک قوم در حال فرسایش است. هرگونه تعلل در این مسیر، بی‌تردید مغایر با مکتب مزاری و خطرناک برای بقا و انسجام عمومی مردم هزاره خواهد بود.

 

این خط، خط بقاست. آن‌سوتر، پرتگاه زوال ایستاده است.

مطالب بیشتری در این بخش