_95039.jpeg)
_95039.jpeg)
سرگذشت تلخ مسافران هزاره در مرز پاکستان؛ مسافران از اوضاع مرزی در سپینبولدک ناخُشنودند
سپین بولدک، نقطهی سرحدی افغانستان و پاکستان در سمت جنوب غرب کشور است. در ماههای پسین، با تسلط گروه طالبان در کشور تجمع مسافران و مهاجران در این مرز بیحد و اندازه گسترش یافته است و رجوع سیل افراد به غرض رسیدن به پاکستان بیپشینه گفته شده است.
عدم توزیع گذرنامه به شکل عمومی، شرایط خاص اخذ گذرنامه، توقف مؤقت ویزا، و ... باعث پر رنگ شدن مهاجرت از راه غیرقانونی"قاچاق" نیز شده است. قاچاقچیان همچنان با استفاده از ضروریات مردم بهای حمل و نقل خود را روزبهروز افزایش میدهند و به کار و بار خویش رنگ و رونق بیشتر میبخشند. با وجود این امر، مرز از مسافران قانونی نیز خالی نیست و ازدحام اشخاص سبب شده است که مهاجران عابر، یک شبانهروز و بعضی وقتها بیشتر از این، در صف ایستاده شوند تا نوبت بررسی گذرنامهیشان برسند.
افغانستان و پاکستان به جز بولدک، از طریق تورخم نیز نقطهی مشترک دارند که بیشتر عبور و مرور مهاجران قانونی که گذرنامه در اختیار خود دارند، از همین مرز انجام میشود اما، مرز بولدک بیشتر مسافران غیر قانونی"قاچاق" را تحت پوشش قرار میدهد و در مقایسه با مرز تورخم، فیصدی کمتری از مسافرین به گونهی قانونی به واسطهی گذرنامه از این مرز عبور و مرور میکنند.
تجمع در نقطهی مرزی باعث شده که مسافرین لحظههای طولانی و طاقتفرسا را روی پاه بیاستند و به ترتیب نوبت خود وارد جغرافیای پاکستان شوند. این تجمع افراد، به سنگینی مسافرت میافزاید. در کنار این مشقتها، مهاجرت برای یک قوم خاص "هزاره" گرانتر تمام میشود و برخورد دوگانهی سربازان مرزی کشور پاکستان باعث شده که مسافرین مربوط به این قوم خاص، باید در کنار داشتن ویزا، مقدار هزینهی را نیز صرف کند تا بتواند وارد خاک پاکستان شود.
علی آرمان، که به شکل قانونی و با استفاده از اعتبار گذرنامهی خود از طریق این مرز وارد کویته پاکستان شده است، تجربهی خود را از این سفر بینهایت دردناک، تلخ و حقارتآمیز تعریف میکند. او میگوید:" وقتی راه نسبتا طولانی را طی کردم، از قندهار به سمت بولدک جهت گرفتم و با رسیدن به مقصود وقت آن رسید تا از مرز بگذرم و قدم به خاک پاکستان بگذارم. گذرنامهام با مهر ویزای یک ساله به دستم بود و بدون هیچ نگرانی و اضطراب نزدیک نظامیان مرزی پاکستان شدم. دلیل و منطق هم برای ترس وجود نداشت چون من اجازهنامهی ورود با خود داشتم و هیچ کلک و مشکلیهم در کارهایم نبود. هنوزهم دلیلی نیست که ذهنم را قانع کند که چرا و به چه جرمی، برخوردهای نامناسب و نامرتب را سر راه من رقم زده بودند. نخستین برخورد سرباز مرزی پاکستان، بوی تعفن تعصبات قومی و نژادی را میداد. با لحن نسبتا تند و خشن پرسید: هزاره هستی؟ میخواهی کجا بروی و چه کنی و .... با جملات پراکنده پاسخ سوالاتش را دادم. قانع نتوانستم و سپس درخواست کردند تا تلفنام را با رمزگشوده تقدیمشان کنم. جز فرمانبرداری گزینهی مناسب به ذهنم نمیرسید و همین کار را کردم. از برنامههای تلفن تا ویدیوهای شخصی و تصاویر خصوصی را به دقت بررسی کردند. موضوعی را در حافظهی تلفن بهانه آزار دادن بیشتر قرار داده و با جملات که از معنای حقارت لبریز بودند، در گوشهی خلوت از من مستبدانه پذیرایی کردند.
به معنای واقعی دلهره داشتم، نگران بودم. دور و اطرافم بوی خون میداد، چشمانم مرگ را در غربت میدید.
زبان فارسی دری را نابلد بودند، اردو را من بلد نبودم. با زبان انگلیسی حرف زدند، من فهمیدم و اما، گزینهی بهتر از این نبود که جواب آنها را با زبان پشتو بدهم. یکساعت پرسش و پاسخ، یک ساعت ترس و احساس تلخ زنده به گوری، حقارت و تمسخر ... و سرانجام پنجهزار کلدار پاکستانی، درد سرگردانیام را درمان کرد و از پنجهی مبهم اضطراب رهایم کرد.
من گذرنامه داشتم، هموطنان من بودند که نه گذرنامه داشتند و نه هیچ مدرکی برای سفرشان. تنها چیزی که بخت را برایشان یار کرده بود، امتیاز داشتن تعلق به قوم خاص "پشتون" آنها بود.
این در حالیاست که دهها شخص با گذر از بولدک، مورد شکنجههای سخت سربازان پاکستانی قرار گرفته و با وجود داشتن اسناد قانونی سفر، به بهانههای متفاوت مورد آزار و اذیت و اخاذی قرار گرفته است.