محل تبلیغات شما

محل تبلیغات شما

شکست یک‌باره و آینده‌ی افغانستان شکست یک‌باره و آینده‌ی افغانستان

شکست یک‌باره و آینده‌ی افغانستان

شکست یک‌باره و آینده‌ی افغانستان

 

ترجمه و پیش‌گفتار: مجله‌ی اورال

نخستین روزهای آغاز جنگ علیه ترور به سرکردگی آمریکا در سال ۲۰۰۱، همراه است با توطیه و ضدجنگ‌های استخباراتی برای سبوتاژ این عملیات بزرگ جهانی در افغانستان.

۱- توطیه از جانب آمریکایی‌های افغانی‌الاصل به سرکردگی زلمی خلیل‌زاد و در همراهی و هم‌آهنگی اشرف غنی، حامد کرزی و شماری از چهره‌های پشت پرده که با اطلاعات گمراه کننده نسبت به  تعاملات اجتماعی و فرهنگی و مذهبی مردم در افغانستان پیوسته  مقامات و نهادها آمریکایی و غربی را گمراه کردند. ناگفته نماند که همین چهره‌های خیانت‌کار به مردم  آمریکا و افغانستان، پس از فریب آمریکا و کسب قدرت با پشتوانه‌ای عظیم سیاسی و اقتصادی و نظامی آمریکا و غرب. اغلب چهره‌های تشنه قدرت و ثروت اقوام غیر پشتون را نیز با امتیازات اندک مادی و یا چوکی‌های بی‌صلاحیت اداری و سیاسی و یا با تهدید و تحرک‌های نظامی  فرمان‌بردار خود کردند. و با انگیزه قومی و  وسوسه‌های انحصار قدرت و کسب ثروت بلاخره امریکا و کشورهای غربی را با شکست فاحش و بزرگ و بدنامی تاریخی دچار و مردم افغانستان را در چنگال حاکمیت ویرانگری افراطی و تروریستی و در قهقرایی یک گودال عمیق فقر، بیچارگی، گرسنگی و  زندانی مخوف  و خشن قرون وسطایی گرفتار کردند.

۲-  ضد جنگ استخباراتی به سرکردگی پاکستان بر علیه مبارزه جهان به ویژه کشورهای غربی در افغانستان از نخستین روزهای آغاز  این پیکار جریان یافت که به مرور زمان و با پیوستن ایران، قطر، روسیه و چین و بالاخره برخی کشورهای آسیای مرکزی و ترکیه مجموعه‌ای حلقه‌ی  گروهی حامیان خارجی امروزی طالبان  تشکیل داد. استخبارات طالبان در هم آهنگی با روسیه و ایران به منظور بد نام ساختن آمریکایی‌ها در میان ساکنان جنوب با خرید خبر چین‌های آمریکایی در منطقه پیوسته گزارش‌های نادرست دریافت و خانه‌های مسکونی و تجمعات مردمی را مورد هدف و بمباردمان قرار دادند و زمینه نارضایتی مردم و پذیریش دسته‌های طالبان را در آن مناطق بیشتر فراهم کردند.

همچنین در طی معاملات استخباراتی بین برخی کشورهای منطقه خلیل‌زاد، حامدکرزی، اشرف غنی زاخیلوال، استانکزی، حنیف اتمر، حمدالله محب، فضلی و غیره دیتابیس کارمندان دولتی منجمله نیروهای مسلح در اختیار دسته‌های طالبان در نقاط مختلف قرار داده شد و همه شاهد هستیم که بدینوسیله هزاران کارمند دولتی و عساکر افغانستان بدست این گروه تروریستی سلاخی شد.

همچنین پوسته‌های امنیتی در ولسوالی‌هایی مختلف بدون دفاع و عمداً در معرض تهاجم طالبان قرار داده شد تا با سلاخی عساکر ملی تمام امکانات و تجهیزات نظامی بدست این گروه قرار بگیرد و بیشتر تجهیز شوند. صدها میلیون دالر پول نقد به آنان تحویل داده شد. اگر این همه نمی‌شد و امروز افغانستان به دست گروه تروریستی و افراطی طالبان سقوط نمی‌کرد.  اگر امریکا و غرب فریب لابی‌های قوم‌گرایی افغانی‌الاصل آمریکایی را نخورده بودند.

۳- جهان باید بدانند که گروه طالبان، یک گروه پراگنده افراطی و ضعیفی هستن که با توطیه و لابی‌گیری و فریبکاری برخی از  آمریکایی‌هایی افغانی الاصل در تبانی با استخبارات منطقه حفظ و رشد و بزرگ‌نمایی گردیده و در نهایت با یک توطیه افغانستان به آنان سپرده شد. بنابرین این گروه ظرفیت‌های لازم برای حفظ و تامین امنیت افغانستان را ندارند. در عین حال هیچ تفاوتی بین قرائت افراطی طالبان و گروه داعش و بقیه تروریستان نیست. فریب لابی‌گری‌های امریکایی های افغانی الاصل را نباید بخورند و آگاه باشند که لابی ها با چپاول کمک ها و پروژه های جنگی امریکا و جهان برای افغانستان هر کدام میلیاردها دالر سرمایه اندوخته و همچنان در فریبکاری ماهر هستند. بنا فریب و یا خرید نویسنده و شماری تحلیلگر  خوب غربی برای آنان بسیار ساده است.

امریکا و جهان باید از بیست سال گذشته بیاموزند و تلاش کنند زمینه محکمه و مجازات چهره های خطاکار و خیانتکاری را که به امریکا خیانت کردند و مردم افغانستان را نیز  به فقر و ناداری و گرسنگی دچار کردند. بدتر از همه یک گروه تندرو و افراطی قرون وسطایی که به حقوق زن و کودک و جوان افغانستان کوچکترین اهمیتی قایل نیستند. نهادها و مجمامع و معاهدات بین المللی و مطالبات آن را اندک‌ترین توجهی نمی‌دهند. برعکس دسته های جدید تروریستی و انتحاری ایجاد و رونمایی می‌کنند. در حالیکه مامورین و داکتران و معلمان را ماه ها معاش نداده اند. بازماندگان انتحارهاری ها را پول نقد و زمین میدهند و برای آنان محافل رسمی کوچک و بزرگ برای بزرگداشت و تقدیر  از کارنامه خونین و وحشتناک شان برگزار می کنند.

 

روبن:

"همه ما را شکست می دهند." این اولین کلماتی بود که اشرف غنی به زبان آورد – نه زمانی که از پیشروی طالبان در 15 اگست 2021 فرار کرد، بلکه در مارچ 2002 هنگامی که در اولین دیدار من پس از 11 سپتامبر در یک شب سرد و مرطوب به شام ​​نشستیم. در کابل او را از سال 1984، ابتدا به عنوان یک همکار دانشگاهی و سپس به عنوان یک مقام بانک جهانی می شناختم. ما به عنوان مشاور غیررسمی اخضر ابراهیمی فرستاده سازمان ملل متحد در اولین ماموریت او از سال 1997 تا 1999، و سپس به عنوان بخشی از تیم سازمان ملل متحد در سال 2001، زمانی که ما دو نفر به عنوان مشاور ابراهیمی در کنفرانس بن وظیفه اجرا کردیم، با هم همکاری داشتیم.

 

دولت پس از طالبان

چندی بعد، غنی به کابل رفت و در آنجا آژانس هماهنگی کمک های افغانستان را تأسیس کرد که به گفته او کمک های بین المللی را با اولویت های افغانستان هماهنگ می کند. در طول شام، او توضیح داد که چگونه دولت بوش هیچ پول جدیدی برای بازسازی افغانستان اختصاص نداده بود، کشوری که پس از (فقط!) 24 سال جنگ ویران شده بود. نهادهای بین المللی هزینه های بازسازی را برآورد کرده بودند و عملیات ناهماهنگ آنها دولت فقیر را به حاشیه رانده بود. مأموریت سیاسی سازمان ملل متحد عملاً در فشار برای گسترش اداره موقت در لویه جرگه اضطراری آتی تنها بود. غنی سه ماه بعد در آن جرگه وزیر مالیه شد و در نهایت در سال 2014 رئیس جمهور شد، اما متوجه شد که سیاست هایی که او در کتاب خود، اصلاح کشورهای شکست خورده تجویز کرده است، واقعیت های سیاسی در افغانستان و آمریکا را نادیده می گیرد. حتی پس از اینکه ایالات متحده قرارداد فبروری 2020 با طالبان را امضا کرد و قول داد تا اول ماه مه 2021 آن کشور را ترک کنند، او از باور یا برنامه ریزی برای خروج نیروهای آمریکایی خودداری کرد. در 2 اگست 2021، او در پارلمان افغانستان به خود می بالید که ظرف شش ماه اوضاع را "کنترل" خواهد کرد.

چند روز پس از شام در سال 2002 با غنی، به دنبال چند سرنخ نازک، امرالله صالح را یافتم که برای اولین بار در شهر قندوز در شمال افغانستان در جنوری 1996 ملاقات کرده بودم. احمد شاه مسعود وزیر دفاع او را برای ملاقات با من فرستاده بود. برای ارزیابی وضعیت پناهندگان از تاجیکستان در شمال افغانستان، بابت یک ماموریت برای بنیاد جامعه باز سفر کرده بود. صالح در آن زمان معاون 23 ساله سخنگوی وزارت دفاع بود. پنج سال بعد دوباره او را در دفترش در محله مجلل شهر نو (برای سال 2002 کابل) یافتم، جایی که او اداره مبارزه با تروریسم سازمان اطلاعات افغانستان را از آنجا اداره می کرد. سپس صالح در مورد غنی گفت: "برای ما [تاجیک ها] واضح است که او یک برنامه قومی [پشتونیزم] دارد." صالح،  در سال 2004 رئیس استخبارات افغانستان شد، اما در سال 2010 توسط حامد کرزی، رئیس جمهور این کشور برکنار گردید. در اگست 2021، همزمان با فروپاشی نیروهای دفاعی کابل، صالح پایتخت را همراه با چند تن از افراد مورد اعتماد، در کنار احمد پسر مسعود، به دره پنجشیر زادگاهشان تخلیه کردند تا در برابر طالبان موضع بگیرند. پس از فرار غنی، صالح برای مدت کوتاهی مدعی شد که سرپرست ریاست جمهوری است تا اینکه او و مسعود مجبور به فرار به تاجیکستان شدند.

پس از ملاقات اولیه ما در دفترش در مارس 2002، هنگام صرف نان چاشت در رستوران چینی مارکوپولو، صالح به من گفت که نیمی از وقت خود را صرف ترمیم آسیب های سیاسی ناشی از تلفات غیرنظامی و بازداشت های اشتباه می کنند. تلفاتی که ناشی از حملات ایالات متحده بر اساس اطلاعات نادرست است. در سپتامبر 2002، زمانی که هشدارهای او را بدون ذکر منبع در کنفرانسی در بریتانیا نقل کردم، یک وزیر بریتانیایی مطمئن به طعنه پاسخ داد: "من همین الان صدای عذاب را شنیدم!" پس از آن صالح نزد من آمد و گفت: تو از حرف های من استفاده کردی! من پاسخ دادم: "من صحبت کردم، چون که شما بیان نتوانستید."

در همان سفر به کابل، در آستانه نوروز سال 2002 (1381)، در قصر با کرزی که از سال 1987 با او آشنا بودم، شام خوردم. پس از سقوط طالبان، ولایات و محلات توسط فرماندهان محلی تصرف گردیده بود. در حالی که قدرت سیاسی باید از نیروی نظامی جدا می‌شد، من فکر می‌کردم که آیا به این ترتیب ممکن است که افغانستان به یک دولت کمتر متمرکز تبدیل شود؟ کرزی، تاکید کرد که به محض اینکه بتواند، سیستم متمرکز قدیمی را دوباره برقرار خواهد کرد و فرمانداران و ولسوالان را از خارج از مناطقی که قرار بود اداره کنند، منصوب خواهد کرد تا اطمینان حاصل شود که آنها نماینده دولت مرکزی هستند نه جناح های محلی.

بر خلاف تصور غلط رایج، ایالات متحده این ساختار متمرکز را بر یک دولت «به طور سنتی غیرمتمرکز» افغانستان «تحمیل» نکرد. تمرکز دولت افغانستان به رژیم امیر عبدالرحمن خان (1880 تا 1901) برمی‌گردد، زمانی که بریتانیا به ارتش قوی او  کمک مالی میکرد تا افغانستان را به عنوان یک حائل باثبات بین امپراتوری بریتانیا و روسیه حفظ کنند. تا سال 2002، آن ایالت به نقش شناخته شده خود بازگشت و به یک قدرت بزرگ کمک کرد تا در ازای کمک، «امنیت» خودشرا این بار در برابر «تروریسم» را حفظ کنند.

کرزی، مانند بسیاری از نخبگان افغانستان که با رژیم قدیم پیوند دارند و در اتحاد با عناصر مجاهدین ضد شوروی که از طریق ترتیبات سیاسی منعقد شده در بن علیه طالبان جنگیده بودند، دوباره قدرت را به دست آوردند، وی از این ساختار متمرکز به عنوان ابزاری برای حفظ قدرت حمایت کرد. کنترل و جلوگیری از سوء استفاده قدرت های خارجی از اختلافات میان جوامع مختلف افغانستان. در هر حال، آن ساختار متمرکز برای دست آورده‌ های که به دست آمده بود - بسیار نامناسب بود: ارائه خدمات عمومی یا ظاهراً "حکومتداری خوب" برای مردم افغانستان. با افزایش سوء استفاده از قدرت و تلفات غیرنظامیان پس از سال 2002، طالبان که به دنبال انتقام گرفتن از حملات به روستاها و قبایل خود توسط ایالات متحده و جنگ سالاران متحد آن بودند، از ناتوانی دولت برای نفوذ در جامعه روستایی استفاده کردند. متنفذین محلی را از خود ساخت، مرعوب کرد یا حذف کرد.

در جولای 2006، پس از اینکه طی بازدیدهای مکرر خود احساس کردم که پروژه آمریکا در افغانستان در حال سقوط است، به کابل بازگشتم. صالح که در آن زمان رئیس استخبارات افغانستان بود، گزارشی را به من داد که دو ماه پیش از آن نوشته بود، تحت عنوان «استراتژی شورشیان و تروریست ها در افغانستان». صالح با اشاره به سون تزو هشدار داد: «هرم مشروعیت حکومت افغانستان نباید به دلیل ناکارآمدی ما در شناخت دشمن، شناخت خود و استفاده مؤثر از منابع، فرو بریزد». با این حال، این دقیقا همان چیزی است که اتفاق افتاد.

شکست مأموریت تحت رهبری ایالات متحده در افغانستان احتمالاً در 6 دسامبر 2001، یک روز پس از امضای توافقنامه بن آغاز شد، زمانی که دونالد رامسفلد، وزیر دفاع ایالات متحده، به سؤالات مکرر خبرنگاران در پنتاگون، یک توافق سیاسی را بین کرزی و رهبری باقی مانده طالبان در قندهار. رد کرد. طالبان در شوک از شکست سریع و ظاهراً کامل خود، پذیرفته بودند که رهبری کرزی را به رسمیت بشناسند و چهار ولایتی را که هنوز تحت کنترل خود داشتند، در ازای عفو که به رهبرشان ملا عمر اجازه می‌دهد در قندهار زندگی کند، تحویل دهند. این امر به آنها اجازه می داد تا در روندی که توسط توافق بن برای ایجاد یک دولت دائمی تعیین شده بود، شرکت کنند. آنها می توانستند به جای فرستادن به گوانتانامو یا آن قبرستان های معروف افغانستان، به تناسب تعداد و نفوذ واقعی خود (کم، اما واقعی) در تدوین و اجرای قانون اساسی شرکت کنند. رامسفلد، با این حال، پاسخ داد که "هیچ راه حلی از طریق مذاکره وجود نخواهد داشت." تقریباً 20 سال بعد، ثابت شد که او درست می‌گوید، البته نه به روش خوبی.

از نظر رامسفلد، هدف اصلی سیاست ایالات متحده در افغانستان ایجاد ثبات،  یا کمک برای ایجاد دولتی که بتواند به تنهایی با تروریسم مقابله کنند، نبود، بلکه الگوسازی برای همه افراد شروری بود که ممکن است به فکر حمله به ایالات متحده باشند. ایالات متحده با دستگیری و کشتن "آدم های بد".  سیاستی که حتی زمانی که رامسفلد نسبت به آن شکایت کرد، مصمم باقی ماند: «من نمی‌دانم آدم‌های بد چه کسانی هستند».

در سال 2006، صالح فکر می کرد که طالبان "از نظر استراتژیک" موفق می شوند. او نوشت، تا زمانی که دولت افغانستان و ائتلاف بین‌المللی «استراتیژی روشن و به خوبی تعریف شده» را دنبال نکنند، «[طالبان] شکست‌ناپذیر خواهند بود». چهار ماه پس از پایان گزارش صالح، در سپتامبر 2006، طالبان اولین حمله خود را علیه یک شهر بزرگ به نام قندهار آرا غاز کردند. آنها از نیروهای ناتو کانادا متحمل شکست تاکتیکی شدند، اما حضور دائمی خود را در ولسوالی های اطراف قندهار ایجاد کردند، از آنجا با وانت ها، موتور سیکلت ها و هاموی های آمریکایی به داخل شهر رفتند که ارتش افغانستان 15 سال بعد در آن شهر  سقوط کرد.

پرزیدنت باراک اوباما وضعیت رو به وخامت پشت صحبت های شاد عمومی را تشخیص داد. او قول داد که به جنگ عراق پایان دهند و بر افغانستان تمرکز کنند. اولین پیش نویس سیاست دولت وی در مورد افغانستان، گزارش مارچ 2009 بود که توسط بروس ریدل، تحلیلگر بازنشسته مبارزه با تروریسم سیا و مقام شورای امنیت ملی که در موسسه بروکینگز کار می کرد، نوشته شد. بررسی سیاستی که در پاییز 2009 دنبال شد، عمدتاً بر اساس ارزیابی وضعیت میدانی توسط فرمانده تازه منصوب شده، استنلی مک کریستال بود. اگرچه به سبکی متفاوت نوشته شده بود، اما محتوای آن تقریباً با گزارش صالح سه سال قبل یکسان بود، با این تفاوت که وضعیت بدتر شده بود.

گزارش ریدل خواستار یک "راهکاری با منابع کامل" برای ایجاد "افغانستانی متکی به خود است که امکان خروج نیروهای رزمی را فراهم می کنند و در عین حال تعهد ما به توسعه سیاسی و اقتصادی را حفظ نمایند." با این حال، این جمله در مقدمه آخرین – و تنها – اشاره به خوداتکایی در گزارش بود. گزارش ریدل وانمود می کرد که برنامه ای برای تقویت حکومت محلی در افغانستان دارد - "افزایش ظرفیت غیرنظامی" با به کارگیری "تخصص" آمریکایی و  بین المللی، گویی مشکلات دولت افغانستان ناشی از عدم آموزش آمریکایی ها است - اما حتی تظاهر نکرد که برنامه ای برای خوداتکایی افغانستان دارد. به نظر می‌رسید که فرض بر این بود که سازمان‌هایی که با کمک‌های خارجی بر اساس مدل‌های خارجی ساخته می‌شوند، درست مانند مؤسسه‌هایی عمل می‌کنند که کشورها خودشان طراحی و تأمین مالی می‌کنند.

مک کریستال طرح پونزی ضد شورش را دوچندان کرد. ضد شورش کلاسیک شامل سه مرحله بود: پاکسازی (از دشمن)، نگه داشتن (منطقه پاکسازی شده با نیروی نظامی)، و سپس ایجاد (نهادهای غیرنظامی حکومتی که جایگزین ارتش می‌شوند). این مدل از مواردی نشأت می‌گرفت که کشورهایی که با شورش داخلی (هند، کلمبیا) می‌جنگند یا قدرت‌های استعماری که با شورش‌ها مواجه بودند (فرانسه در الجزایر، بریتانیا در مالایا). در تمام این موارد، دولتی که فرماندهی نیروی نظامی را که پاکسازی و نگهداری می‌کرد، همان دولتی بود که نهادهای جدید را می‌ساخت. از آنجایی که ایالات متحده در افغانستان نه دولت ملی بود و نه ظاهراً یک قدرت استعماری که قصد داشت کشور را برای همیشه اشغال کند، طراحان تئوری ضد شورش ایالات متحده مرحله چهارم را اضافه کردند: انتقال (به کنترل دولت ملی). مک کریستال نوشت، برای انجام این کار، ایالات متحده باید «حکومت پاسخگو  را در اولویت قرار می داد». در 30 سپتامبر 2009، وقتی آن عبارت بی معنی را در نسخه ای از گزارشی که ریچارد هالبروک در دفترش با من به اشتراک گذاشت دیدم، فکر کردم که این طرحی بود برای سرزنش غیرنظامیان در صورت شکست.

دولت ایالات متحده، نظامی یا غیرنظامی، هیچ ایده ای برای ایجاد و انتقال موسساتی که در روستاهای افغانستان کار می کنند، نداشتند. نخبگان افغانستان که شرکای واشنگتن بودند نیز این کار را نکردند. هرگز در تاریخ خود دولت افغانستان یک اداره محلی مؤثر ایجاد نکرده است. والیان و ولسوالان که برای دولت متمرکز کار می کردند بر مشارکت با نهادهای غیررسمی روستا (مسجد، جرگه و شورا) تکیه داشتند. دولت به ندرت بدون برانگیختن شورش ها به روستاها «حقوق خود را گسترش داده بود». نخبگانی که دولت را اداره می کردند از عواقب واگذاری قدرت به خود محلات می ترسیدند. طالبان از طریق نهادهای محلی غیردولتی، عمدتاً مساجد، کار می کردند. با دانش محلی خود - اکثر طالبان در مناطقی که در آن بزرگ شده بودند فعالیت می کردند - دقیقاً می دانستند چه کسی را متقاعد کنند، بترسانند یا بکشند.

«الویت دادن به حاکمیت پاسخگو » مانند اطمینانی بود که یک مدیر صندوق ممکن است به مشتریان عصبی بدهد زیرا از آنها پول جدید می خواهد تا بازدهی بالاتر از بازار را که وعده داده بود به سرمایه گذاران قبلی بپردازد. هنگامی که دولت افغانستان نتوانست پاسخگو  باشد و شورش ها همچنان گسترش می یافت، وزارت دفاع  پیوسته نیروهای بیشتر، پول بیشتر  با زمان بیشتر درخواست می کرد. هنگامی که پول اختلاس شد یا به سرقت رفت، همانطور که وقتی ثروتمندترین کشورهای جهان میلیاردها دلار برای مشکلاتی که در یکی از فقیرترین کشورهای جهان مه موثریت آن معلوم نبود، اجتناب ناپذیر گردید، در نهایت تلاش های "ضد فساد" را برای ریشه کن کردن فساد پیشنهاد کرد. اما به تعهد و تامین مالی ادامه داد. اما ایالات متحده با تلاش برای جبران مسائل سیاسی حل نشده در این کشور،  با تزریق زور، پول و آموزش، روزی را به تعویق انداخت که کل کشور مانند طرح پونزی سقوط کند.

دولت اوباما در نهایت اجازه گفت‌وگوهای سیاسی را داد، اگرچه طالبان از سال 2001 به شدت خواسته‌های خود را تشدید کرده بودند. مذاکرات آمریکا و طالبان مذاکرات در سال های 2010 و 2011 به کندی پیشرفت کرد، اما با اصرار کرزی و مقامات ارشد ایالات متحده که در برابر مذاکرات مقاومت کرده بودند، گروسمن (در آن زمان مذاکره کننده اصلی ایالات متحده) در جون 2012 به همتای طالبان خود در دوحه گفت که مذاکرات تا زمانی از سر گرفته نخواهد شد که طالبان با دولت افغانستان گفتگو نکرده اند. در نشست ناتو در شیکاگو در جون 2012، اوباما و کرزی تصمیم گرفتند که مصالحه را "دوبرابر" کنند. در بیانیه مشترکی که پس از سفر رسمی کرزی به واشنگتن در جون 2013 منتشر شد، دو رئیس جمهور "گفتند که از یک دفتر در دوحه به منظور مذاکرات میان شورای عالی صلح و نمایندگان مجاز طالبان حمایت خواهند کرد." با این حال، زمانی که این دفتر برای مدت کوتاهی در جون 2013 افتتاح شد، طالبان و قطر آنچه را که ایالات متحده فکر می کرد در مورد نمایش نمادهای "امارت اسلامی" توافق شده بود، نقض کردند. در نگاهی به گذشته، جای تعجب نیست که یک مذاکره پیچیده و از نظر سیاسی حساس که در آن طرفین به مدت یک سال و نیم با یکدیگر ملاقات نکردند و هرگز بر سر سند نهایی به توافق نرسیدند، منجر به سوء تفاهم شود. وظیفه من این بود که شبانه به دفتر طالبان بروم و منتظر بمانم تا قطری ها طالبان را متقاعد کنند که پرچم را پایین بیاورند و نشان های امارت اسلامی را بردارند. من به در آن موقع حکومت را ترک کردم و دیپلماسی ایالات متحده سپس بر مذاکره در مورد یک توافقنامه امنیتی دوجانبه با دولت افغانستان متمرکز شد که برای حکومت دوم احساس امنیت کاذب ایجاد کرد.

بسیاری از رهبری وزارتخانه های دفاع ایالات متحده (غیر نظامی و نظامی) و امور خارجه بارها سعی کردند این تلاش ها را به تاخیر بیندازند. آنها به یک راه حل سیاسی لبیک گفتند اما همیشه می خواستند مذاکرات را تا زمانی که ایالات متحده در «موقعیت قدرت» قرار گیرد به تعویق بیندازند. با این حال، هیچ مدرکی وجود نداشت که نشان دهد انتظار، ایالات متحده را قوی‌تر کرده و طالبان را مجبور به امتیازدهی کرده باشند. برعکس، مواضع ایالات متحده بدتر شد و موضع طالبان مدام سخت تر شد. طرفداران «صبر استراتژیک» یا حضور «درازمدت» ایالات متحده هیچ استراتژی جایگزینی برای این وضعیت  ارائه نداشتند. آنها خواستار دوام و طولانی شدن زمان برای  کلاهبرداری بیشتر بودند. ممکن است منطق آنها این باشد که وقتی در یک چاله هستید، تعهد بلندمدت برای حفر  بیشتر کنید.

پناهگاه امن رهبری طالبان در پاکستان - چیزی که در مدل‌های کلاسیک ضد شورش وجود ندارد - به این معنی است که تلاش‌های نظامی نمی‌تواند به رهبری اصلی طالبان حمله کنند. بسیاری از منتقدان، از جمله من، استدلال کرده‌ایم که یکی از دلایل شکست تلاش‌های ایالات متحده در افغانستان، عدم اعمال فشار کافی بر پاکستان برای بستن پناهگاه طالبان است. این تنها در صورتی قابل درک است که شکست ایالات متحده در ویتنام به دلیل شکست واشنگتن در اعمال فشار کافی بر اتحاد جماهیر شوروی و چین برای توقف حمایت از ویتنام شمالی باشد. اما ایالات متحده هیچ کاری نمی توانست در مورد این وضعیت انجام دهند. چون که ایالات متحده  یک قدرت دور از ساحل مورد نظر بود، در حالی که پاکستان یک همسایه عمیقاً در هم تنیده با افغانستان است. در ویتنام، آمریکا تلاش کرد - و شکست خورد - ویتنام توانست با کمک حامیان خارجی خود، دشمن را شکست دهند. اما در افغانستان، ایالات متحده رفتار پاکستان را نادیده گرفت یا در تلاش برای «تغییر محاسبات استراتژیک» با اسلام‌آباد بود، گویی واشنگتن با کمک‌های اقتصادی یا تهدیدهایی که نمی‌توانست انجام دهد، موفق خواهد شد که تصورات ریشه‌دار تهدید ارتش پاکستان را تغییر دهد. ادعاها مبنی بر اینکه ایالات متحده در اعمال فشار کافی بر پاکستان "شکست" خورده است، لذا تصور بر این دارند که زمینه ای از فشار وجود داشت که ایالات متحده می توانست اعمال کنند که پاکستان را مجبور به تغییر سیاست خود می کنند. این یکی از نمونه‌های متعددی است که آمریکایی‌ها قدرت خود را بیش از حد برآورد می‌کنند. تصور ذیل: شکست در «شناخت خود است».

ایالات متحده خود را در وضعیتی یافت که توسط ژنرال و محقق پروس کارل فون کلاوزویتز توصیف شده بود، که آنرا جنین بیان کرد: "هیچ حقیقتی آشکارتر از این نیست که ملاحظات وضعیت را تحت تأثیر خطوط استراتژیک یک لشکرکشی و جنگ قرار دهیم." افغانستان محصور در خشکی است. تمام مسیرهای زمینی و هوایی که افغانستان ممکن است از طریق آنها کمک دریافت کنند یا تجارت کنند، از پاکستان، ایران یا ترکیبی از روسیه یا چین با کشورهای آسیای مرکزی عبور می کنند. تا زمانی که ایالات متحده روسیه، چین یا ایران را متقاعد نکنند که از تلاش های جنگی شان  در  آن ساحه حمایت کنند، پاکستان تنها راه ممکن از نظر سیاسی و لجستیکی برای هرگونه کمک یا رابطه تدارکات نظامی بین ایالات متحده و افغانستان فراهم می کنند. لذا محدودیتی برای فشار واشنگتن بر خطوط تدارکاتی اش وجود داشت. مقامات خشمگین ایالات متحده گهگاه پیشنهاد حملات ویژه به پاکستان را برای برهم زدن پناهگاه امن رهبری طالبان می‌کردند، اما علاوه بر دلایل متعدد دیگر برای حمله نکردن به یک قدرت هسته‌ای ظاهراً متحد تحت حمایت چین، برای نیرویی که تدارکات آن وابسته به آن بود، امکان‌پذیر به نظر نمی‌رسید. حمله به پاکستان همانطور که یکی از همکاران روسی در جون 2017 در مسکو به من گفت، "پاکستان قطعاً سزاوار هر کاری است که شما با آن انجام دهید، اما کارساز نخواهد بود."

 

در طول جنگ در افغانستان، واشنگتن پیوسته اهرم بین‌المللی را که از سال 1945 برخوردار بود از دست می‌داد. در طول این 20 سال، ایالات متحده حدود 14 تریلیون دلار برای جنگ‌ها هزینه کرد که عمدتاً از محل اعتبارات تکمیلی با بدهی تمویل می‌شد، در حالی که زوال را نادیده می‌گرفت. از سلامت مالی، زیرساخت های فیزیکی، سیستم مراقبت های بهداشتی، سیستم آموزشی و نهادهای سیاسی خود. در سال 2001، طبق آمار بانک جهانی، تولید ناخالص داخلی چین در برابری قدرت خرید 41 درصد اندازه تولید ناخالص داخلی ایالات متحده بود، در حالی که در سال 2019 تولید ناخالص داخلی چین 12 درصد بیشتر بود. تا جایی که نسبت دو تولید ناخالص داخلی به عنوان یک شاخص تقریبی قدرت نسبی عمل می کند، تا سال 2019 قدرت نسبی چین در مقایسه با ایالات متحده تقریباً سه برابر شده است (1.12 در مقابل 0.41). مقایسه سیاست های ایالات متحده و چین در قبال پاکستان پیامدهای آن را نشان می دهد.

در 2 فوریه 2009، اندکی پس از منصوب شدن به عنوان نماینده ویژه ایالات متحده برای افغانستان و پاکستان، هالبروک در انجمن آسیایی در نیویورک جلسه ای را تشکیل داد تا در مورد آنچه که برای تبدیل پاکستان به یک شریک قابل اعتماد برای ایالات متحده لازم است بحث شود. شاه جاوید بورکی، اقتصاددان بانک جهانی، پس از بحث در مورد چالش‌های ارتش و سرویس‌های اطلاعاتی پاکستان و تکثیر شبه‌نظامیان و تروریست‌ها در پاکستان، تخمین زد که کمک‌کنندگان مالی باید 40 تا 50 میلیارد دلار در طول پنج سال به پاکستان کمک کنند تا از این کشور محافظت کنند. سقوط اقتصادی در پاسخ به این نوع تحلیل‌ها، در 15 اکتبر 2009، اوباما قانون مشارکت پیشرفته با پاکستان را امضا کرد که به عنوان لایحه کری-لوگار-برمن نیز شناخته می‌شود، که در مجموع 7.5 میلیارد دلار کمک به پاکستان برای بیش از پنج سال ارائه کرد. این قانون در سال 2014 منقضی شد و تمدید نشد، تا آن زمان چین کریدور اقتصادی چین-پاکستان را که در سال 2013 تأسیس شد، به عنوان پروژه شاخص طرح کمربند و جاده خود تبدیل کرد. ارزش پروژه های چینی در پاکستان در سال 2020 به 62 میلیارد دلار تخمین زده شد که کمی بیشتر از آنچه است که  بورکی برآورد کرده بود. در دسترس بودن یک جایگزین قوی تر و قابل اعتمادتر برای پاکستان، توانایی واشنگتن برای نفوذ بر پاکستان را تضعیف کرد.

 

دولت ایالات متحده همچنین فکر می کرد که قدرت آتش و پول این کشور می تواند برخی از واقعیت های ساده را نادیده بگیرد. افغانستان با اختلاف زیادی فقیرترین کشور آسیا، فقیرتر از اکثر کشورهای جنوب صحرای آفریقا و حتی از هائیتی فقیرتر بود. این کشور همچنین کمترین نرخ باسوادی را در آسیا داشت - تنها کشور آسیایی با سواد زیر 50 درصد و نرخ بسیار پایین‌تری برای زنان. این کشور کمترین امید به زندگی، بالاترین میزان مرگ و میر مادران و بالاترین نرخ مرگ و میر نوزادان را در آسیا داشت. جمعیت آن در میان چند شهر و چند دره کوهستانی و رودخانه ای که با کویرها از هم جدا شده بودند پراکنده بود. این کشور کمتر از هر کشور آسیایی دیگر به برق دسترسی داشت. کشاورزانش که هیچ جایگزینی برای بقا نداشتند، پیشنهادهای قاچاقچیان را پذیرفته بودند تا افغانستان را به تامین کننده پیشرو محصولات تریاک در جهان برای تامین تقاضای کشورهای توسعه یافته تبدیل کنند. حکومت افغانستان هرگز سرشماری را تکمیل نکرده بود و نمی دانست که چند نفر در افغانستان یا در ولایات و ولسوالی های مختلف زندگی می کنند و یا اینکه چه تعداد از شهروندان آن به اقوام، طوایف، اقوام و فرقه های مختلف تعلق دارند. دولت افغانستان به طور معمول گواهی تولد یا فوت صادر نمی کرد. نام و نشانی افراد در دولت ثبت نشده است یا نیازی به انطباق با فرمت استاندارد نشده است. بدون داده‌های اولیه جمعیت‌شناختی، ایجاد فهرست معتبری از رأی‌دهندگان واجد شرایط یا ارزیابی نتایج انتخابات بر اساس داده‌های جمعیتی غیرممکن بود. داکتر عبدالله عبدالله یک بار به یک مقام انتخاباتی سازمان ملل گفت که رای گیری قبیله ای را می پذیرد، که در آن یک بزرگتر مثلاً 600 کارت را به محل رای گیری آورد و ادعا کرد که همه اعضای قبیله او به یک نامزد خاص رای می دهند - اما فقط در صورتی که این قبیله در واقع 600 واجد شرایط رای دادن میداشت که هیچکس نمی توانست آن را تثبیت کند. در چنین یک شرایط انتخابات ریاست جمهوری، برنده را تعیین می کند، که به پیروز چنین انتخاباتی اجازه دسترسی به میلیاردها دلار کمک و نیروی کشنده ارائه شده توسط ایالات متحده را می دهند، البته که نمی تواند آزاد و منصفانه باشد. تنها راهی برای متقاعد کردن بازنده ظاهری به پذیرش نتایج، اعزام مقامات ارشد آمریکایی به کابل بود - رئیس کمیته روابط خارجی سنا (جان کری) در سال 2009، وزیر امور خارجه (دوباره کری) در سال 2014، و دوباره وزیر امور خارجه (مایک پمپئو) در سال 2019. دولتی که نتایج انتخابات آن توسط یک قدرت خارجی با نیروهای مستقر در کشور مورد قضاوت قرار می گیرد، به دشواری  یک دموکراسی تلقی می توان شد . تلاش‌ها برای رسیدگی به برخی از این مشکلات منجر به بهبود موقت در آموزش، مراقبت‌های صحی، تامین انرژی و سایر شاخص‌ها شد، اما آنها افغانستان را به یکی از  متکی های  بیشتر به کمک‌ها تبدیل کردند.

امروز افغانستان و منجمله چند کشور آفریقایی جنگ زده و برخی از کشورهای کوچک جزیره ای به برق و خطوط انتقال همسایگان خود وابسته است که در حال حاضر نمی توانند قبض های آن را بپردازند. با تحریم کمک ها، نمی توانند حقوق معلمان و کارکنان مراقبت های بهداشتی را پرداخت کنند. تزریق دلار، صادرات افغانستان را غیررقابتی کرد و وابستگی این کشور به واردات مواد غذایی را افزایش داد.

بخشی از میراث جنگ شوروی. با مسدود شدن دارایی‌های ارزی که واردات را تامین می‌کردند، و خشکسالی‌های مکرر منتسب به تغییرات اقلیمی که تا ۴۰ درصد از محصولات خود افغانستان را از بین برد، کودکان افغانستان شروع به مردن از گرسنگی کردند. تحریم ایالات متحده در حال از بین بردن "دستاوردهای" 20 سال گذشته قبل از اعلام سیاست ها توسط طالبان است.

تهدیدی طالبان برای افغانستان به قدری جدی بود که برنامه ریزان نظامی آمریکایی تخمین زدند که برای دفاع از  این کشور به نیروهای دفاعی و امنیتی بیش از 300000 نفر به اضافه حضور طولانی مدت ارتش و پیمانکاران ایالات متحده نیاز دارند. آنها نیروهای افغانستان را با سیستم‌های تسلیحاتی که ناتو با آنها کار می‌کنند (اگرچه افغان‌ها از دهه 1950 از سلاح‌های مدل شوروی/روس استفاده می‌کردند) و قابلیت‌های اطلاعاتی، نظارتی و شناسایی پیشرفته مجهز شدند، که همگی توسط یک نیروی جنگی که قادر به خواندن نبود، عمل می‌کردند. کتابچه راهنمای تجهیزات، اگر اصلا می توانستند بخوانند. ایالات متحده می خواست سالانه حدود 4 میلیارد دلار برای نیروهای امنیتی (بدون ذکر هزینه حضور خود) در کشوری که تولید ناخالص داخلی آن در سال 2013 به 20.5 میلیارد دلار میرسید و پس از کاهش حضور نیروهای خارجی دچار رکود شد و کاهش یافت. آمریکا دستمزد سربازان را تامین می کرد، اما سیستم پرداخت دولت افغانستان به قدری ناکارآمد و فاسد بود که بر اساس برخی تخمین ها، تا پایان این نظام بیشتر از  50000 سرباز واقعی وجود نداشت، در حالی که بقیه 300000 سرباز فهرست شده روی کاغذ "ارواح" بودند. حتی معاش همین تعداد سرباز  توسط مافوق آنها کاهش می یافت. نیروهای افغانستان که بر اساس خلاصه بحث هالبروک در  کاخ سفید در دسامبر 2009، «تکت خروج ما از  همین جا » خواهند بود، بنا وضعیت به گونه‌ای شکل گرفت.  قبل از اینکه ایالات متحده حتی عقب‌نشینی خود را کامل کند، همه چیز از بین رفتند.

قربانیان اصلی این کلاهبرداری و اختلاس ها  مردم افغانستان بودند. زمانی که نیروهای آمریکایی در آنجا بودند، برخی از افغانستانی ‌ها از کمک‌های خارجی و آزادی‌های ناشی از آن بهره بردند. اینها دستاوردهای واقعی بودند، تا زمانی که دوام آوردند، اما هیچ برنامه ای برای ماندگاری آنها وجود نداشت. دیگر افغانستانی ها، در مناطق روستایی جنگ‌زده، بین حملات هواپیماهای بدون سرنشین و حملات شبانه آمریکا و خشونت‌های طالبان گرفتار شدند. وعده‌هایی که ایالات متحده داد تا شانه به شانه افغانستانی ها بایستد، که در توافقنامه امنیتی دوجانبه در سال 2014 رسمیت یافت، حس امنیت کاذبی را ایجاد کرد. نخبگانی که قدرت را به دست آوردند و طبقه جدید حرفه‌ای، به‌ویژه برای  زنان اطمینان امنیت خیالی را بوجود آورد .اما اینهمه  آزادی ها برای آن بخش‌هایی از جامعه  که توسط بمب‌های ایالات متحده از بین رفته‌اند، این سرایط و فصل جدید هیچگاهی وجود نداشت. در نهایت ایالات متحده به افغاننستانی هایی که از حضورش حمایت کرده بودند خیانت کرده است  و  صادق به وعده‌های  برای ارمغان یک زندگی بهتر نبوده است - در نهایت هم گفتند که این کشور فقط برای مبارزه با تروریسم آمده است که هدفش فقط و فقط میهن و مردم امریکا  است. کسانی که وعده های غیرممکن را زیر پا گذاشتند، بخشی از مسئولیت را به دوش می کشند، اما کسانی که در قدم اول بی پروا آن ها را انجام دادند، مسئولیت بیشتری را متحمل می شوند.

در هنگام خروج، آخرین عملیات ارتش ایالات متحده یک حمله پهپادی "ضد تروریستی" بود که ده نفر بی گناه از جمله هفت کودک را کشت. پس از خروج ایالات متحده، تحریم دارایی های مالی این کشور و تعلیق همه کمک ها به معنای حمله گسترده تر به اهداف اشتباهی - در این مورد، کل جمعیت افغانستان بود.

زمانی که طالبان به طور کامل شکست خوردند، در دسامبر 2001، واشنگتن دلیلی برای مذاکره با آنها ندید. زمانی که این ایده پس از سال‌ها شکست نظامی و دیپلماتیک مورد توجه قرار گرفت، رهبران نظامی می‌خواستند منتظر بمانند تا ایالات متحده در موقعیت قدرتمند قرار گیرد. در نهایت، رئیس جمهور دونالد ترامپ تنها به این دلیل با آنها مذاکره کرد که تصمیم گرفته بود جنگ افغانستان را مانند یکی از دارایی های سازمان ترامپ منحل کند. طالبان این را می دانستند و بر این اساس چانه زنی کردند. توافقنامه دوحه در 29 فبروری 2020 یک توافق ضعیف بود که نشان دهنده موقعیت رو به افول آمریکا در افغانستان و جهان بود.

در 15 اگست 2021، ارتشی که آمریکا ساخته بود ناپدید شد و رئیس جمهوری که آمریکا از او حمایت کرده بود از کشور گریخت. در 5 سپتامبر 2021، پس از آنکه طالبان سرانجام او را نه تنها از کابل، بلکه از پنجشیر و در نهایت از افغانستان بیرون راندند، صالح که همیشه مخالف مذاکره با طالبان بود، برای اولین بار به آن موجود افسانه ای، یعنی غرب متوسل شد. "فشار برای حل و فصل سیاسی با طالبان." خروج ننگین ایالات متحده و سرنوشت غنی و صالح نتیجه خودفریبی در مورد قدرت و توانایی های خود را نشان می دهد. ایالات متحده تنها پس از تصمیم ترامپ برای خروج نیروها به طور جدی مذاکره کرد. غنی به خود می بالید که طالبان را شکست خواهد داد و سپس فرار کرد. صالح تنها زمانی به دنبال یک راه حل سیاسی بود که در دسامبر 2001 در موقعیتی مشابه با طالبان قرار گرفت.

حالا طالبان هم همین اشتباه را می کنند. آنها یک «دولت موقت» را بدون رویه یا جدول زمانی برای تبدیل شدن به یک دولت دائمی اعلام کرده اند. علاوه بر تعداد بسیار کمی از افراد، تماماً از مقامات طالبان پشتون تشکیل شده است. در گروه طالبان، دسته ای مورد علاقه پاکستان، «حقانی ها» تسلط دارند. رهبران طالبان که به دنبال کسب استقلال از پاکستان یا جستجوی راه حلی از طریق مذاکره بودند، به حاشیه رانده شده اند. در یک آرامش سطحی که یادآور سال 2002 است، همه چیز در حال جوشیدن است و جایگزین طالبان کرزی، عبدالله، صالح یا مسعود نیست. بلکه این دولت اسلامی در افغانستان است. حتی در حالی که اقلیت شیعه افغانستان را با کشتارهای دسته جمعی به وحشت می اندازد، اعضایی را از سراسر گروه های سنی افغانستان جذب می کنند: تاجیک ها، که در  سرویس های اطلاعاتی دولت سابق غالب بودند و مانند افسران سنی سابق در عراق در سال 2003 خود را در حاشیه می بینند. ، همراه با جوانان ناراضی از سایر اقوام، در حال پیوستن هستند. در میان جنگجویان، اعضای سابق ارتش و سرویس های اطلاعاتی افغانستان با آموزش عالی شناسایی شده اند. یک افسر ارشد سابق اخیراً در درگیری با دولت اسلامی توسط طالبان کشته شد. یک مقام ارشد غربی به وال استریت ژورنال هشدار داد: «این دقیقاً همان چیزی است که در عراق آغاز شد - با ژنرال های سرخورده صدام حسین».

افغانستان امروز به همان اندازه که در 14 آگوست 2021 به یک راه حل سیاسی نیاز دارد. اگر طالبان در انجام کاری که خودشان در لحظات روشن ترشان گفته اند غیرممکن است - اصرار داشته باشند - تحمیل حکومت یک گروه بر افغانستان - آنها «امارت اسلامی» نیز به سرنوشت پیشینیان خود خواهد رسید.

در یک شام آخر شب در پاییز 2009، هالبروک اظهار داشت که ایالات متحده از همان برنامه هایی در افغانستان استفاده می کنند که در ویتنام، جایی که او کار خود را در اوایل دهه 1960 آغاز کرده بود. نام‌ها را تغییر داده بود، اما چیزی که تغییر نکرده بود، این بود که آنها هنوز کار نمی‌کردند. طالبان نیز ممکن است نام تمام برنامه ها و عملیات دولت خود را تغییر دهند. آنها حتی ممکن است نام ایالت را تغییر دهند، اما قربانیان همان باقی خواهند ماند.

 

نویسنده: بارنت آر. روبین یک عضو غیرمقیم در مرکز همکاری های بین المللی دانشگاه نیویورک و موسسه کوئینسی برای امور دولتی مسئولیت پذیر است. او در دانشگاه های ییل و کلمبیا تدریس کرده است، ریاست مرکز اقدام پیشگیرانه در شورای روابط خارجی را بر عهده داشته و به عنوان مشاور ارشد نماینده ویژه ایالات متحده برای افغانستان و پاکستان (2009 تا 2013) و نماینده ویژه سازمان ملل متحد برای وزیر امور خارجه خدمت کرده است. - جنرال برای افغانستان (2001 تا 2002). آخرین کتاب او، افغانستان: آنچه همه باید بدانند، توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد در سال 2020 منتشر شد.

 

نوشته بارنت روبین

مطالب بیشتری در این بخش