

هزاره ها و نیازمندی به کثرت گرایی
نگاه به قوم هزاره، همواره نگاه تقلیل گرایانه است؛ تقلیل به جغرافیا و مذهب. اما همین نگاه تقلیل گرایانه، دوباره به طایفه ها و زیست گاه های درون جغرافیایی فروکاسته شده است. شناخت هزاره ها با ارجاع به «دای»ها، برخاسته از همین نگاه تقلیل گرایانه است. بر همین مبنا، در معادلات قدرت و سیاست که در این جغرافیا بر پایۀ «قومیت» شکل گرفته است، هزاره ها نتوانسته اند که با یک وزنۀ قوی در هستۀ قدرت، نقش بازی نمایند. در میان موجی از قومیت خواهی در کشور، اما هزاره ها بر مبنای خواست های «طوایف هزاره»، در معادلات قدرت و سیاست شریک ساخته شده اند که به جز از مواد سوخت در این معادله، سهم دیگری در محصول آن نداشته اند.
طرد اجتماعی و خود بیگانگی در درون جامعۀ هزاره بر خاسته از همین فروکاست است. فروکاست هزاره ها به مذهب، هزاره ها را با همدیگر بیگانه ساخت و حتا همدیگر را طرد نمودند. طرد شدن هزاره توسط هزاره، پیامد بس سنگینی را بر دوش هزاره ها گذاشته است. خود بیگانگی، بی هویتی و تحلیل رفتن در جامعۀ قومی دیگر، اولین پیامد سنگین این طرد شدن است. هزارۀ طرد شده، در گمنامی کامل به سر برد؛ ویژگی های ساختار فزیکی، گویشی و فرهنگی، او را با جامعۀ دیگری وفق داده نتوانست. در فرجام او هم با خود بیگانه ماند و هم با دیگران. تضعیف پایه های قدرت قومی، از پیامد های دیگری طرد شدن هزاره توسط هزاره برای مردم هزاره است. واقعیت این است که در این کشور، همه چیز برپایۀ تعلقات قومی شکل گرفته است. تعلقات مذهبی و عقیدتی، صرف به عنوان یک ابزار حربه ای در برخی موارد استفاده شده است. آنطور که همیشه نقش تعلقات تباری برجسته بوده، تعلقات اعتقادی برجسته نیست. سومین پیامد ناگوار این طرد ساختن و طرد شدن؛ تنها برای هزاره هایی است که با هویت هزارگی خویش زندگی کرده اند. اما این هویت شان تحت شعاع شدید مذهبی شان قرار گرفته است. مذهب، برای این ها باعث شده است که همیشه به عنوان «پینۀ نچسپ» در پیکر جامعۀ افغانی باشد. این هزاره ها با مذهب شیعه در کنار مردمی که اکثر شان با مذهب سنی اند زیست دارند. شیعه و هزاره، رنج مضاعفی است که بخشی از گروه قومی هزاره آن را بردوش می کشند. بر پایۀ همین اعتقاد مذهبی، بخشی از مردم هزاره، همیشه به چشم بیگانه نگاه می شود. رقابت مذهبی/ سیاسی رژیم های قدرتمندتر دنیای اسلام نیز در این رنج هزاره ها سایه افگنده است. رژیم سیاسی در ايران همواره تلاش ميورزد تا تمام باورهاي اعتقادی مذهب شیعه را مطابق منافع و مصالح سياسي خود شکل بدهد. این کشور، همواره در کشورهای اسلامی تلاش ورزیده است که از مجرای گروه های شیعی مذهب، دامنۀ نفوذ خویش را در کشورهای شان بگستراند. این کشور، یکی از همسایه های نزدیک و سیاست تاثیرگذاری در افغانستان دارد. دولت ایران، با شیوه های گوناگون کوشیده است که در این کشور مداخله و قدرت نمایی نماید. وضعیت افغانستان پیچیده تر از آن است که ایران توانسته باشد تنها از طریق گروه شیعی مذهب سیاست خویش را در این کشور تطبیق نماید. اما با آن هم، هزاره ها به دلیل فروکاست مذهبی شان، رخنه هایی از ضربۀ قمچین سیاست مذهبی منطقه، در پیکرۀ شان هویدا است.
فروکاست جغرافیایی، درخت زارها و میوه زارهای این سرزمین را از هزاره ها گرفت و آن ها را در یک طبیعت خشن و سرد و کوه پایه هایی میان تهی محصور نمود. بخشی از خودبیگانگی هزاره ها در داخل افغانستان، علاوه بر فروکاست مذهبی، به تقلیل جغرافیایی جامعۀ هزاره نیز بر می گردد. حتا خود هزاره ها، خواسته یا ناخواسته، خود را در جغرافیایی محدودی در این سرزمین در میان سنگ ها و دره های مرکز افغانستان محصور نمودند و فراتر از آن نرفتند؛ این گونه بخشی از پیکرۀ جامعۀ هزاره را از خود جدا ساختند. دیدگاه بومی بودن هزاره ها، تنها در مناطق مرکزی افغانستان، حس بیگانگی را در میان هزاره ها در جغرافیای دیگر به میان آورده است. علاوه بر این حس خودبیگانگی که در میان هزاره ها در درون افغانستان با آن مواجه بودند، هزاره های بیرون از افغانستان از ناحیه، آسیب جدی دیده اند. این بخش از هزاره ها، یا بکلی هویت خود را فراموش کرده اند و یا به عنوان بیگانه در کشورهای بیرون از افغانستان، زندگی دارند. با یقین می توان گفت که هزاره ها در کشورهای آسیای میانه و کشورهای دیگر در همجواری افغانستان همچون ایران و پاکستان، علاوه بر این که به عنوان مهاجر در آن جاها رفته اند، به عنوان باشنده های بومی این کشورها نیز می باشند. اما نظر به وضعیتی که هزاره ها سپری نموده اند؛ این گروه قومی در کشورهای دیگر به تحلیل رفتند و یا آنکه بر پایۀ قدرت بومی گرایی تنها در مناطق مرکزی افغانستان، در جغرافیای فراتر از افغانستان، به عنوان بیگانه و مهاجر پنداشته شدند. بدون شک، بخشی از هزاره هایی که اکنون در قلمرو جغرافیایی پاکستان مثل کویته و در کشور ایران نظیر ولایت خراسان (مشهد) باشندگان بومی در این مناطق هستند؛ ولی با توجه به وضعیت هزاره و مهاجرت آن ها از افغانستان در این مناطق، همه چیز تحت شعاع قرار گرفتند و امروز این مهاجرینی بیش شناخته نمی شوند؛ لذا بنا به عصبیت ها نمی توانند که در رده های بلند و تصمیم گیری سیاسی کشورشان دست پیدا کنند.
هزاره ها اکنون باید این واقعیت را بپذیرند که هزاره نه معادل به مسلمان است و نه معادل به مذهب شیعه. هزاره، کتلۀ بزرگ تر از آن است که می تواند یک مسلمان (سنی/ شیعه)، مسیحی، زرتشتی و بودایی باشد. اما علاوه بر آن، تنها بامیان و جاغوری، یا دایکندی و غور، سرزمین هزاره ها نیستند؛ جغرافیای زیست هزاره ها فراتر از آن است. آنچه که تاکنون هزاره ها نتوانسته است جلو عصبیت ها، کشتارها، خشونت ها و نفرت پراگنی ها را در برابر خود بگیرد، همین دیدگاه تقلیل گرایانه و فروکاستانۀ شان در مذهب، جغرافیا و طایفه است. تنها راه جلوگیری از فاجعه هایی که اکنون هزاره ها با آن مواجه اند، همبستگی و دیدگاه کثرت گرایانۀ شان است. داشتن متحد سیاسی قوی و مؤثر برای تداوم و بقای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی یک اصل است. آنچه که هزاره ها تاکنون این اصل را نداشته اند. تنها دیدگاه کثرت گرایانه و همبستگی شان می تواند که متحد و متحدین سیاسی اما بدون وابستگی های ایدیولوژیکی، برای خود بیابند. نقطۀ امیدواری در این است که امسال هزاره ها از روز همبستگی جهانی خویش در حالی تجلیل نمودند که بخشی از پیکرۀ گم شدۀ خود را دوباره یابیده اند. هویت یابی هزاره های سنی مذهب را می توان آغازگاه دیدگاه کثرت گرایانه و پایان دیدگاه تقلیل گرایانه در میان هزاره ها خواند.