- زیر مجموعه: ROOT
- یکشنبه, 18 آبان 1393
- نوشته شده توسط نسیم ابراهیمی
نسیم ابراهیمی، گزارشگر ماهنامه اورال در کابل
اگر پای صحبت های مردم افغانستان بنشینی، بخشی از صحبت های آن ها را مهاجر و مهاجرت تشکیل می دهد. در میان خانواده های افغانستانی به دشواری خانواده ای را خواهی یافت که یا خود آن خانواده و یا یکی از اعضای آن، راه مهاجرت را نپیموده باشد. مردم افغانستان با پدیده ای بنام مهاجرت خو گرفته اند، با تمام دشواری های که در این راه مواجه می شوند، همه ی آن ها را نا دیده گرفته بازهم مسیر پر خطر مهاجرت را پیش می گیرند. آصف یکی از کسانی که در زمان طالبان راه مهاجرت به طور قاچاق به سوی ایران را به پیش گرفته بود و باالاخره پس از مدت سه ماه خود را به تهران رسانده بود می گوید، ما آواره گان دایمی این وطن هستیم و در این سر زمین بیگانه ایم، بجز راه مهاجرت دیگر چاره ای نداریم، آدم وقتی مهاجر می شود به «سنگ» مبدل می شود که هیچ چیزی بالای او تاثیر نمی گذارد اما مجبور است که این راه را بپیماید.
فضای حاکم سیاسی، اقتصادی، امنیتی و اجتماعی باعث می شود که آدم ها سر زمین آبایی شان را ترک نمایند و برای رسیدن به رفاه و امنیت ، محل دیگری را برای زیست خویش انتخاب نمایند. به گواهی تاریخ، اوج مهاجرت اجباری و ترک زادگاه اصلی مردم افغانستان، به زمان امیر عبدالرحمن از شاهان قدیم افغانستان بر می گردد. امیری که برای استحکام قدرت اش به کشتار فجیع اقوام افغانستان در هزارستان، بدخشان، نورستان (کافرستان قدیم) دست یازید. سیاست زمین خواری و جابجایی از همین دوره پایه گزاری شد و پس از آن توسط زمامداران دیگر توسعه داده شد و اعمال یافت. از همین دوره به بعد بود که پديده تحت نام کوچی خلق و باعث دشواري ده نشينان اقوام دیگر به خصوص هزاره ها را فرآهم كرد. جابجایی اجباری صورت گرفت، هزاره ها زمین های شان غصب شد و خود شان مجبور شدند از روستاها و سرزمین های شان به روستاها و نقاط دیگر کشور راه مهاجرت در پیش گیرند و یا اینکه به صورت کل کشور را ترک نمایند. آن هایی که کشور را ترک نموده اند، اکنون اکثریت شان با هویت کشور دومی زنده گی می کنند و هویت اولی خود را فراموش کرده اند. به باور جامعه شناسان افغانستانی، جابجایی های اجباری و مهاجرت های داخلی که در افغانستان اعمال شده بود، اکنون جامعه ی افغانستان بهای هنگفتی را در این زمینه پرداخت می نماید. اسد بودا جامعه شناس و پژوهشگر افغانستانی با اشاره به کشتار 14 تن در ولایت غور که چندی پیش اتفاق افتاده بود و همه متعلق به تباز هزاره بودند می گوید: «در هر نقطه ای که جابجایی اجباری صورت گرفته است، آن جا نا امن است». حادثه کشتار هزاره ها به جرم وابسته بودن شان به تبار هزاره در ولسوالی دولت آباد ولایت غور اتفاق افتاده بود که می گویند باشنده های بومی آن هزاره ها بوده است اما اکنون غير هزاره ها جاگزین آن شده اند. راه های منتهی به هزارستان به صورت عموم نا امن است، به باور اسد بودا علت اصلی آن، همین جابجایی های اجباری و مهاجرت باشنده گان بومی آن می باشد.
مهاجرت از روستا به روستا :
در كنار جنگ هاي مداوم دايمي، نا امني و فقدان شغل و امكانات، از دست دادن زمین های زراعتی و یا مضیقه ی زنده گی در زیستگاه اولی باعث شده است که خیلی ها روستاهای آبایی خویش را ترک نمایند و در روستای دیگر زنده گی آغاز نمایند. رمضان پیر مردی است که اکنون از ولسوالی زاری ولایت بلخ به دیدار وابستگانش در کابل آمده است. او می گوید که چهار دهه پیش از زادگاه اصلی اش از ولسوالی ناور ولایت غزنی مجبور به فرار شده است. دلیل فرار وی اعمال مالیات سنگین از سوی دولت به خصوص مالیات روغن زرد بوده است. او می گوید به خاطر همین مالیات از کوچی ها قرض دار شده است، زمانیکه وی زمین های زراعتی و دیگر اموال خود را از دست می دهد ولی قرض داری اش تمام نمی شود اما جان خود وخانواده اش از سوی کوچی ها به مخاطره می افتد، مجبور می شود در یک شب فصل خزان با جمعی از خانوده اش فرار نماید. مسیر وی نا معلوم بوده است اما در مسیر راه با یک خانواده ای دیگر از ولسوالی بهسود که وی نیز فراری بوده است مواجه می شود با مشوره وی مسیر ترکستان را در پیش می گیرند، پس از مدت سه ماه عبور از دره های پر خم و پیچ و ترس از اینکه مسلح هاي تحت پوشش کوچی ها آن ها را پیدا نتوانند، در ساحه ای دور افتاده ای در یک دره در ولسوالی زاری اقامت اختیار می نمایند. او می گوید تمام کسانی که اکنون در اینجا زنده گی می نمایند همه ی شان فراری می باشند که از ارزگان، دایه، بهسود و ناور آمده اند. او می گوید در اینجا زنده گی دشواری را سپری می نمایند، اینجا آب ندارد که زمین های زراعتی شان آبیاری نمایند، همه ی زراعت شان به صورت دیمه (للمی) می باشد که محصولی چندان نمی دهد.
لعل محمد، یکی از کسان دیگر می باشد که از ولسوالی دایه (اجرستان کنونی) به اثر جنگی که میان پشتون ها و هزاره ها رخ داده بود، فراری شده است. وی می گوید از زمانی که خانواده وی از دایه فراری شده است و زمین های وی ستانده شده است، پس از آن پدر وی در ولسوالی های مالستان، ناور وقره باغ در خانه های مردم زنده گی می کرده است و در نزد زمین داران قریه دهقانی می نموده است و خود وی نیز تا زمانی که خورد بوده است چوپانی و پس از آن به کارهای دهقانی مشغول شده است. وی اکنون پس از گذراندن زنده گی آواره گی در این روستاها راه شهر در پیش گرفته است، وی اکنون در شهر کابل در قلعه نو دشت برچی در یک خانه کرایی زنده می کند. او خودش میوه فروشی دارد و پسرش نیز در ایران رفته است، می گوید که وی با دشواري فروان در يك سنگ بری کار می کند. در پایان صحبت ها، بغض گلوی لعل محمد را می گیرد، می گوید ما سهمی از این خاک نداریم، باید همیشه آواره باشیم تا هنوز برای خود یک خانه ندارم.
ولسوالی دایه یکی از ولسوالی های ولایت غزنی می باشد که جایداد و زمین های زراعتی مردم هزاره به زور ستانده شده است. باشنده گان بومی آن به صورت کل آواره شده است، مردم این دیار در روستاها و در شهرهای مختلف تیت و پراکنده زیست می نمایند، تا هنوز تعداد زیادی از آن برای خود جایداد و اقامت گاه دایمی نیافته اند.
مهاجرت از روستا به شهر:
امکانات زنده گی از قبیل دسترسی به خدمات صحی، معارف و همچنان تنوع پیشه و حرفه در شهر، روستائیان را وا می دارد که رهسپار شهر شوند. در سال های اخیر، جنگ و نا امنی در جنوب و شرق کشور باعث شده است که باشنده گان این مناطق بخاطر در امن زیستن راه شهر را در پیش گیرند. عدم دسترسی به خدمات صحی، معارف و همچنان زراعت در مناطق مرکزی از علل رجوع مردم این مناطق به سوی شهر ها می باشد.
هجوم همه ساله أفراد مسلح تحت پوشش کوچی در مناطق بهسود، دایمیرداد و ناور سبب مهاجرت باشنده گان این مناطق به سوی شهرها شده است. بابه شاه یکی از کسانی است که به خاطر حمله ی کوچی ها از منطقه ی بهسود آواره ی کابل شده است او اکنون در کارته سخی در یک خانه ی محقر زنده گی دارد. زنده گی در کابل برای او دشوار است چون او نه کار و پیشه ای بلد است که در این جا کار نماید و نه با زنده گی شهری آشنا است. او اکنون زنده گی سختی را سپری می کند، منبع عایداتی ندارد، مالداری و زراعت از منابع عایداتی او به شمار می رفت که اکنون از دست داده است. اما خانواده ی حبیب الله از ولسوالی مالستان در کابل کوچ کرده است، آن ها می گوید چون وضعیت مکتب در مالستان چندان خوب نیست به خاطر اولادهایش که خوبتر به مکتب دسترسی داشته باشند در کابل کوچ کرده اند. حبیب الله پس از اینکه در کابل می آید اما به دلیل عدم کار در اینجا رهسپار خارج از کشور می شود، اکنون خانواده وی بدون سرپرست در کابل زنده گی دارد.
محدودیت دسترسی به خدمات صحی به خصوص در فصل زمستان که راه های مواصلاتی مناطق مرکزی افغانستان به دلیل برف گیر بودن آن مسدود می باشد، باعث شده است که مردم زیستگاه اصلی خویش را ترک گویند و رهسپار شهر شوند. در دوران رژیم جدید که دسترسی به آموزش و پرورش برای عموم فراهم شده است یکی از علل کوچ مردم شماري از ولايات و روستائیان به خصوص مناطق مرکزی به سوی شهرها شده است. اکنون کابل میزبان تعداد زیادی از این روستائیان است. شماري از همين بيجا شدگان در كمپ صحرايي واقع چهاراهي قمبر در شهر كابل مي باشند كه اندكترين إمكانات و در حالت بسيار نا مناسب بسر ميبرند. همينطور برخي گزارشات حكايت دارد كه مراكز ولايت هاي هرات، مزار شريف، جلال آباد و برخي ولايات ديگر نيز ميزبان شماري از بيجا شدگان داخلي مي باشند. معارف در مناطق روستایی و بویژه در مناطق سردسیر باچالش عمده ای مواجه می باشد. باوجودی که کتاب های درسی معارف برای مدت نه ماه در یک سال تعلیمی تالیف شده است اما در این مناطق به مدت پنج و نیم ماه تدریس می شود. به همین این مناطق را به طور کنایه آمیز به نام «مناطق قطبی معارف» یاد کرده اند. به باور جامعه شناسان اگر خدمات عامه دولتی عادلانه صورت نگیرد و وضعیت به همین منوال به پیش برود توازن زنده گی شهری و روستایی برهم می خورد. روستاها خالی از سکنه می شوند، تازه واردان در شهر از امکانات شهری بهره مند شده نمی توانند. روستائیانی که در شهر می آیند بیشتر از باشنده گان شهر به بیکاری مواجه می شوند، چون آن ها شغل و حرفه ای مشخصی ندارند، توازن کار و کارگری به هم می خورد، در نتیجه آن ها مجبور می شوند راه مهاجرت به خارج از کشور را در پیش گیرند. این مساله باعث می شود که هم مهاجرت در داخل کشور افزایش یابد و هم گراف مهاجرت به سوی خارج از کشور بالا برود