فراز و فرود روابط غرب و طالبان؛ آیا این یک جنگ زرگری است؟ ـ مجلهی اورال
غرب به رهبری ایالات متحده آمریکا در سال ۲۰۰۱ میلادی برای مقابله با دهشتافگنان و سازمان القاعده، لشکری تا به دندان مسلح با سلاحهای مدرن را به افغانستان گسیل داشتند. در این جنگ نابرابر گروه طالبان که از دید غرب میزبان القاعده و دیگر سازمانهای افراطی بود؛ و لی قریب به اکثریت مردم رنج دیدهی افغانستان این گروه را اصلیترین افراطیون میدانستند و معتقد بودند که این یک میزبانی ساده نه بلکه سنجیده شده و مطابق برنامههای کلان استخباراتی میباشد که بدون مقاومت در برابر ارتش امریکا و غرب مجبور به ترک ساحه شدند.
پس از روی کار آمدن دولت تحت حمایت غرب و نیز انتصاب افراد سفارشی چون آقایان کرزی و اشرف غنی که بدون شک در مغایرت کامل با خواستهای مردم افغانستان بودند، زمینهی نارضایتی جمعی به دست خود غربیها آماده گردیده، رفته رفته شکافهای عمیقی بین دولت سفارشی و ملت افغانستان ایجاد گردید.
غربیها با شعار دموکراسی، حکومت مبتنی بر عدالت اجتماعی، انکشاف متوازن و تأمین حقوق زنان و حقوق بشر، حفظ کرامت انسانی بیست سال تمام را در افغانستان سپری نمودند. سرانجام پس از فرار تاریخی آمریکا نه تنها این شعار ها پایدار نماندند بلکه همه نوشتهی روی یخی ماند که در یک چشم برهم زدن آب شدند و رفتند.
فرار از افغانستان، تکرار سناریوی فرار این کشور را از ویتنام به خورد رسانهها داد و برای ملتهای وابسته و همسو با آمریکا دغدغه ی عدم صداقت آمریکا را در قبال تعهداتش با همپیمانانش را ایجاد نمود. و اینکه ایالات متحده شریک خوب استراتیژیک نخواهد بود.
افغانستان در حالی به کام افراطیت فرو رفت که به داشتن همکار قوی جهانی خود چون آمریکا، غرب و ناتو به خود میبالید و خمی بر ابرو نمیآورد.
البته سقوط نظام در افغانستان برای مردم عادی این کشور که از سیاست هم چیزی نمیدانند قابل درک بود. دلایل این سقوط از قرائن و نحوه دولتداری دست نشاندهها و نیز استندردهای دوگانهی غرب در خصوص مواجهه با طالبان و حمایت مرموز و مخفیانه شب هنگام توسط چرخبال های ناشناس از شورشیان طالب در حالی که نقطه نقطه افغانستان زیر ذرهبین آمریکا قرار داشت و هیچ کشوری این ریسک را کرده نمیتوانست تا در برابر چشم آمریکا با یک چنین فرمولی طالبان را تسلیح سازد، روز به روز هویدا و گوشههای پنهانش پیدا میگردید.
افرادی را که غرب به عنوان سردمداران افغانستان بالای مردم این کشور قبولاندند، نه تنها که سیاست نکردند بلکه سیاست را بردند در یک دهکدهی خاص و قبیلهی حاکم. سیاست قبیلوی ۳۰۰ سال است که در افغانستان حاکم است و بسیاری را عقیده برآن است که یکی از عوامل مهم بحرانهای کشور همین قبیلهگرایی حاکمان میباشد.
حاکمان تحتالحمایهی غرب در افغانستان فقط ماسک دموکراسی پوشیده بودند ولی هرگز عقیدهی کلفت و محکمی به دموکراسی نداشتند. و یا اینکه مأموریت آن ها چنین چیزی را اقتضا میکرده است.
از طرفی، غرب و به ویژه آمریکا هیچگاهی در صدد اصلاح معایب افرادش نبوده بلکه حامی تمام عیار آنها در برابر اراده مردم بودهاند.
امضای پیمان استراتیژیک میان افغانستان و آمریکا هیچ کارآیی از خود نشان نداد بلکه بسته کردن این ملت به تار خام بود و بس.
شعارهای گرم دموکراسی غرب فقط خوراکی برای رسانههای شان و مردم عامه غرب بوده ولی در عمل منافع کلان سیاسی و جهانی ابر قدرتها حفظ چیرهدستی بر دیگران مطرح بوده است.
اینک پس از فرار مفتضحانهی غرب بحث جدید ارتباط با افراطیت و همکاری و تماس با آنها به بهانهی رساندن کمکهای بشردوستانه مطرح میگردد. این کمکها نه برای مردم بلکه در اختیار کامل طالبان بوده و مطابق میل و خواستهای آنان توزیع میگردد. درحالی که نهادهای کمک رسان خارجی مسئول آنان هستند.
غرب و آمریکا مردمانی را که افکار آزاد و لی بدون وابستگی داشتند را طی بیست سال تحت عناوین مختلف از خود دور راندند و القاب مختلفی از وابستگی به آنها نثار نمودند. شاید این هم بخشی از پروژهی بوده است که منطقهی خاصی بحرانی باقی بماند تا اهداف بزرگ را در لایههای بحران خود جای دهد. این را مردم افغانستان جنگ زرگری مینامند.